گیا
لغتنامه دهخدا
گیا. (اِ) مخفف گیاه است که علف باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308). علف ستوران . (صحاح الفرس ). علف هرزه و خودرو.سبزه . نبات . رستنی . بررسته . گیاغ . عشب :
نهان شاه در خانه ٔ آسیا
نشست از بر خشک لختی گیا.
که دانست هرگز که سروبلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند.
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت گیا .
زین هردو زمین هرچه گیا روید تاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون .
آنجا که حسام تو نماید روی
از خون عدو شود گیا روین .
زمینی ز راغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.
گیا هرچند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ٔگلستان .
بدین کوه تنها نشستت چراست
چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست .
چو دیدی که گیتی ندارد بها
از او بس بود خورد و پوشش گیا.
همه خاک او نرم چون توتیا
برو مردمی رسته همچون گیا.
و جانور هست که مرا او را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیا خورد. (جامع الحکمتین ص 204).
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه ٔ تر
بِه ْ گوارد به همه حال ز لوزینه گیاش .
بن این جهان بی گمان چون گیاست
جز این مردمان را که دانی خطاست .
گیا سوی هشیار پیغمبر است
که با خالق و خلق پاک آشنا است .
گردون چو مرغزار و مه نو بر او چو داس
گفتی و آفتاب همی بدرود گیا.
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم کیا نخورم ور خورم به کوه گیا.
یا کلاهی کز گیا بافد شبان
بر سر تاج کیان خواهم فشاند.
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند.
کسی کو نهد دل به مشتی گیا
نگردد به گرد تو چون آسیا.
گیا را زیر نعل آهسته میسفت
در آن آهستگی آهسته میگفت .
بیخ تخم گیا طلب میکرد
اندک اندک به جای نان میخورد.
من تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را.
رجوع به گیاه شود.
ترکیب ها:
- اجل گیا . اشترگیا. بیدگیا. ترش گیا. خرس گیا. زرگیا. زهرگیا. شترگیا. شیرگیا. گندگیا. گورگیا. مردم گیا. مهرگیاه . موی گیا. نوش گیا. مارگیا. رجوع به ذیل هریک از این ترکیبات شود.
|| محوطه ٔ ده . (برهان قاطع). بسیاری از نامهای دیه های گیلان و مازندران به «گیا» ختم شود بنام مؤسس و بانی آن دیه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نهان شاه در خانه ٔ آسیا
نشست از بر خشک لختی گیا.
که دانست هرگز که سروبلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند.
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت گیا .
زین هردو زمین هرچه گیا روید تاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون .
آنجا که حسام تو نماید روی
از خون عدو شود گیا روین .
زمینی ز راغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.
گیا هرچند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ٔگلستان .
بدین کوه تنها نشستت چراست
چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست .
چو دیدی که گیتی ندارد بها
از او بس بود خورد و پوشش گیا.
همه خاک او نرم چون توتیا
برو مردمی رسته همچون گیا.
و جانور هست که مرا او را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیا خورد. (جامع الحکمتین ص 204).
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه ٔ تر
بِه ْ گوارد به همه حال ز لوزینه گیاش .
بن این جهان بی گمان چون گیاست
جز این مردمان را که دانی خطاست .
گیا سوی هشیار پیغمبر است
که با خالق و خلق پاک آشنا است .
گردون چو مرغزار و مه نو بر او چو داس
گفتی و آفتاب همی بدرود گیا.
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم کیا نخورم ور خورم به کوه گیا.
یا کلاهی کز گیا بافد شبان
بر سر تاج کیان خواهم فشاند.
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند.
کسی کو نهد دل به مشتی گیا
نگردد به گرد تو چون آسیا.
گیا را زیر نعل آهسته میسفت
در آن آهستگی آهسته میگفت .
بیخ تخم گیا طلب میکرد
اندک اندک به جای نان میخورد.
من تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را.
رجوع به گیاه شود.
ترکیب ها:
- اجل گیا . اشترگیا. بیدگیا. ترش گیا. خرس گیا. زرگیا. زهرگیا. شترگیا. شیرگیا. گندگیا. گورگیا. مردم گیا. مهرگیاه . موی گیا. نوش گیا. مارگیا. رجوع به ذیل هریک از این ترکیبات شود.
|| محوطه ٔ ده . (برهان قاطع). بسیاری از نامهای دیه های گیلان و مازندران به «گیا» ختم شود بنام مؤسس و بانی آن دیه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).