گوی گریبان
لغتنامه دهخدا
گوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه :
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پردر شود دامن روح الامین .
از نشاط آستین بوس امیرالمؤمنین
سعد اکبر بین مرا گوی گریبان آمده .
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا.
دشمنی کز تو گریزان میدود بر سر چو گوی
آید از گوی گریبانش ندا اَیْن َ المَفَر.
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش .
موج خیابان سرو قطره ٔ خون تذور
آه پریشان من گوی گریبان او.
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پردر شود دامن روح الامین .
از نشاط آستین بوس امیرالمؤمنین
سعد اکبر بین مرا گوی گریبان آمده .
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا.
دشمنی کز تو گریزان میدود بر سر چو گوی
آید از گوی گریبانش ندا اَیْن َ المَفَر.
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش .
موج خیابان سرو قطره ٔ خون تذور
آه پریشان من گوی گریبان او.