گوهرانداز
لغتنامه دهخدا
گوهرانداز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] (نف مرکب ) گوهرافشان . گوهرنثار :
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد :
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد :
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.