گوشه گیر
لغتنامه دهخدا
گوشه گیر. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) تنها و مجرد و خلوت نشین . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منزوی . که گوشه گیرد. معتزل :
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
|| زاهد. (ناظم الاطباء).
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
|| زاهد. (ناظم الاطباء).