گوانجی
لغتنامه دهخدا
گوانجی . [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (ظ. از: گوان (ج ِ گو) + جی ، پسوند اتصاف ، قیاس شود بامیانجی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دلیر و پهلوان . (برهان ). پهلوان . بهادر. (فهرست ولف ) :
میان سخنها میانجی بوید
مخواهید چیزی گوانجی بوید.
چو شاپور مهتر گوانجی بود
که اندر سخنها میانجی بود.
به درگاه شاهت میانجی منم
که در شهر ایران گوانجی منم .
|| سپه سالار. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به گونجی شود.
میان سخنها میانجی بوید
مخواهید چیزی گوانجی بوید.
چو شاپور مهتر گوانجی بود
که اندر سخنها میانجی بود.
به درگاه شاهت میانجی منم
که در شهر ایران گوانجی منم .
|| سپه سالار. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به گونجی شود.