گواره
لغتنامه دهخدا
گواره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گهواره است ، و به عربی مهد خوانند. (برهان ) :
ای پیرهنت گواره ٔ گل
رویت گل سرگواره ٔ گل .
|| گله ٔ گاو. (برهان ). در خراسان نیز به این معنی است . (فرهنگ نظام ). || گله ٔ گاومیش . || (اِ) خانه ٔ زنبور. (برهان ). || سبدی باشد که انگِشت در آن کشند. (لغت فرس ص 514). قرطال . (تفلیسی ) :
گر بخواهی نیاز نوشیدن
تو همی آب در گواره کنی .
رجوع به کوار و کوواره و کواره و گوار شود. || هر چیز محلل غذا و هضم کننده و گوار. || هر آنچه از خوردنی و آشامیدنی که به آسانی از حلق فرورود و در گلو گیر نکند. (ناظم الاطباء).
ای پیرهنت گواره ٔ گل
رویت گل سرگواره ٔ گل .
|| گله ٔ گاو. (برهان ). در خراسان نیز به این معنی است . (فرهنگ نظام ). || گله ٔ گاومیش . || (اِ) خانه ٔ زنبور. (برهان ). || سبدی باشد که انگِشت در آن کشند. (لغت فرس ص 514). قرطال . (تفلیسی ) :
گر بخواهی نیاز نوشیدن
تو همی آب در گواره کنی .
رجوع به کوار و کوواره و کواره و گوار شود. || هر چیز محلل غذا و هضم کننده و گوار. || هر آنچه از خوردنی و آشامیدنی که به آسانی از حلق فرورود و در گلو گیر نکند. (ناظم الاطباء).