گوارنده
لغتنامه دهخدا
گوارنده . [گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم . (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن ). هنی ٔ. (منتهی الارب ). مهنا. هاضم :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
و این ناحیت [ چغانیان ] هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده . (حدود العالم ).
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی .
منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130).
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب .
هست پندت نگاهدارنده
همچو می ناخوش و گوارنده .
حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بُکْشد استسقاش .
تو گویی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد بر آوردش از بر.
چوسرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی .
نبید گوارنده می خورد شاد.
پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8). || هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء).
- ناگوارنده ؛ ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار.
- طعام ناگوارنده ؛ خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء).
- هوای گوارنده ؛ هوای سلامتی بخش . (ناظم الاطباء).
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
و این ناحیت [ چغانیان ] هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده . (حدود العالم ).
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی .
منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130).
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب .
هست پندت نگاهدارنده
همچو می ناخوش و گوارنده .
حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بُکْشد استسقاش .
تو گویی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد بر آوردش از بر.
چوسرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی .
نبید گوارنده می خورد شاد.
پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8). || هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء).
- ناگوارنده ؛ ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار.
- طعام ناگوارنده ؛ خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء).
- هوای گوارنده ؛ هوای سلامتی بخش . (ناظم الاطباء).