گنگل زدن
لغتنامه دهخدا
گنگل زدن . [ گ َ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) ظرافت کردن . (انجمن آرا). مزاح و مسخرگی کردن :
یاد باد آن شب که در بیت الحرام
خلوتی کردیم با یاران به هم
باده میخوردیم و گنگل می زدیم
زاول شب تا به وقت صبحدم .
یاد باد آن شب که در بیت الحرام
خلوتی کردیم با یاران به هم
باده میخوردیم و گنگل می زدیم
زاول شب تا به وقت صبحدم .