گنبد
لغتنامه دهخدا
گنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دیگر فارسیش دیر است . (فرهنگ نظام ). جُنبُد. جُنبُده یا جُنبَد. قُبَّه . (منتهی الارب ). شَنب :
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سرْش بند.
پراکنده گرد جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان .
و اندر وی [ اندر بیکند به ماوراءالنهر ] گنبد گور خانهاست که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم چ تهران ص 65).
یکی گنبداز آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج .
بفرمود خسرو بدان جایگاه (دژ بهمن )
یکی گنبدی تا به ابرسیاه .
گنبد برشده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی .
بیشتر در گنبدها بچه می آوردندی [ طاووسها ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108).
درع بش ، آتش جبین ، گنبدسرین ، آهن کتف
مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی .
تو گفتی کآن عماری گنبدی بود
ز بوی ویس یکسر عنبرآلود.
گر موش ندارد خبر از گنبد و ایوان
نادان چه خبر دارد از دین و ز ایمان .
ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوش آواز را ناخوش آید جواب .
فرمود تا انگشتری بر گنبد عضد نصب کردند، تا هرکه تیر از حلقه بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان سعدی ).
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گویی همانْت گوید باز.
|| غنچه ٔ گل . (برهان ) (الفاظ الادویه ) (جهانگیری ) (آنندراج ). غنچه :
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من .
عصاره ٔ زرشک دو درمسنگ ، ریوند چینی و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبدگل را خراب .
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.
|| دسته ٔ گل و گیاه :
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه بسته .
|| نوعی ازآیین بندی باشد که مانند گنبد سازند و به عربی قبه گویند. (برهان ). نوعی از آیین بندی باشدکه بطریق گنبد بسازند و آنرا کوپله نیز خوانند و به تازی قبه خوانند. آذین . طاق نصرت . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). دیر. خوازه . رجوع به دیر و خوازه شود :
همه راه و بیراه گنبد زده
جهان شد چو دیبا به زر آزده .
از آیین و گنبد به شهر و به دشت
به راهی که لشکر همی برگذشت .
همه شهر و ده بود پرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته .
نریمان چو زین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت .
همه راه آذین و گنبد زده
به هر گنبدی گل فشانان رده .
سه منزل پذیره شدش با سپاه
زد آذین دیبا و گنبد دوتاه .
|| مجازاً آسمان ، چرخ و فلک :
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خروش تبیره برآمد ز دشت .
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم .
اینجات درون جز که بدین کار نیاورد
سازنده ٔ این گنبد چه گریزی ازین کار.
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو این همه نعما.
بلندرای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه ٔ فرهنگ .
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز به خلاف توگراینده نیست .
|| جهان . دنیا :
رخت ازین گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی خود از این گنبد بدر.
|| جستن و خیز کردن . (برهان ). نوعی از جستن است چنانچه به چهارپا جستن آهو و اسب . (غیاث اللغات ). نوعی است از جستن که طاق بست نیزگویند. (فرهنگ رشیدی ). و با لفظ کردن و زدن به کار می رود :
زهمت ساختم رخش فلک رام
به یک گنبد رسیدم بر نهم بام .
سگیزیدن . و رجوع به گنبده و گنبدی و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || پیاله . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ). || به معنی خیمه خاصه چادر قلندری بس مناسب است که به یک ستون برپاست و آن از خارج ناپیداست . (انجمن آرا) (آنندراج ). || طاق . || برج . (ناظم الاطباء). || مزید موخر امکنه آید: سه گنبد. شاطرگنبد. || کنایه از سرین . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
بر در گنبد خاتون تو هر شب قندیل
زیرک آویخته از خایه ٔ بادنجانی .
|| مجازاً کنیسه . کلیسا. مسجد. محراب .دیر :
میان دربست شیرین پیش موبد
به فراشی درون آمد به گنبد.
|| مجازاً جای هسته در سیب و بهی و امرود و امثال آن :
وندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد.
زنگی بچه ای خفته بهر یک در چون قار.
ترکیب ها:
- گنبد آب . گنبد آبگون . گنبد آذر. گنبدآسا. گنبد آفت پذیر. گنبد اخضر. گنبد ازرق . گنبد اعظم . گنبد انجم فروز. گنبد بازیچه رنگ . گنبدپیروزه . گنبد پیروزه پیکر. گنبد پیروزه گون . گنبد تیزپوی . گنبد تیزرو. گنبد تیزگرد. گنبد تیزگشت . گنبد جان ستان . گنبد چاربند. گنبد چنبری . گنبد حراقه رنگ . گنبدخانه . گنبد خضرا. گنبددار. گنبد دستار. گنبد دماغ . گنبد دوار. گنبد دودگشت . گنبد دولاب رنگ . گنبد دیرساز.گنبد زدن . گنبد زرنگار. گنبد ساختن . گنبدساز. گنبد سبز. گنبدسرا. گنبد شگرف . گنبد صوفی لباس . گنبد طاقدیس . گنبد فلک . گنبد فیروزه خشت . گنبد فیروزه رنگ . گنبد کبود. گنبد کردن . گنبد کشیدن . گنبد کوز. گنبدگر. گنبد گردا. گنبد گردان . گنبد گردگرد. گنبد گردگرد اخضر.گنبد گردنده . گنبد گل . گنبد گوهرنگار. گنبد گیتی . گنبد گیتی نورد. گنبد لاجورد. گنبد ماه . گنبد مایل . گنبد مدور. گنبد معنبر. گنبد مقرنس . گنبد مینا. گنبد نار. گنبد نارنج . گنبدنما. گنبد نیلگون . گنبد نیلوفری .گنبده . گنبد هور و ماه . و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.
- گَوز بر گنبد افشاندن و گوز بر گنبد آمدن کسی را ؛ کنایه از انجام دادن کار غیرممکن و مستحیل . کار عبث و بیهوده کردن :
تو با این سپه پیش من راندی
همی گوز بر گنبد افشاندی .
هیچکس را به خود نیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
- امثال :
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است .
رفیقا بیش از این پندم میاموز
که بر گنبد نیاید مر ترا گوز.
هیچکس را به خودنیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
هیچ گنبد نگه ندارد گوز .
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سرْش بند.
پراکنده گرد جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان .
و اندر وی [ اندر بیکند به ماوراءالنهر ] گنبد گور خانهاست که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم چ تهران ص 65).
یکی گنبداز آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج .
بفرمود خسرو بدان جایگاه (دژ بهمن )
یکی گنبدی تا به ابرسیاه .
گنبد برشده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی .
بیشتر در گنبدها بچه می آوردندی [ طاووسها ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108).
درع بش ، آتش جبین ، گنبدسرین ، آهن کتف
مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی .
تو گفتی کآن عماری گنبدی بود
ز بوی ویس یکسر عنبرآلود.
گر موش ندارد خبر از گنبد و ایوان
نادان چه خبر دارد از دین و ز ایمان .
ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوش آواز را ناخوش آید جواب .
فرمود تا انگشتری بر گنبد عضد نصب کردند، تا هرکه تیر از حلقه بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان سعدی ).
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گویی همانْت گوید باز.
|| غنچه ٔ گل . (برهان ) (الفاظ الادویه ) (جهانگیری ) (آنندراج ). غنچه :
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من .
عصاره ٔ زرشک دو درمسنگ ، ریوند چینی و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبدگل را خراب .
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.
|| دسته ٔ گل و گیاه :
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه بسته .
|| نوعی ازآیین بندی باشد که مانند گنبد سازند و به عربی قبه گویند. (برهان ). نوعی از آیین بندی باشدکه بطریق گنبد بسازند و آنرا کوپله نیز خوانند و به تازی قبه خوانند. آذین . طاق نصرت . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). دیر. خوازه . رجوع به دیر و خوازه شود :
همه راه و بیراه گنبد زده
جهان شد چو دیبا به زر آزده .
از آیین و گنبد به شهر و به دشت
به راهی که لشکر همی برگذشت .
همه شهر و ده بود پرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته .
نریمان چو زین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت .
همه راه آذین و گنبد زده
به هر گنبدی گل فشانان رده .
سه منزل پذیره شدش با سپاه
زد آذین دیبا و گنبد دوتاه .
|| مجازاً آسمان ، چرخ و فلک :
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خروش تبیره برآمد ز دشت .
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم .
اینجات درون جز که بدین کار نیاورد
سازنده ٔ این گنبد چه گریزی ازین کار.
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو این همه نعما.
بلندرای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه ٔ فرهنگ .
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز به خلاف توگراینده نیست .
|| جهان . دنیا :
رخت ازین گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی خود از این گنبد بدر.
|| جستن و خیز کردن . (برهان ). نوعی از جستن است چنانچه به چهارپا جستن آهو و اسب . (غیاث اللغات ). نوعی است از جستن که طاق بست نیزگویند. (فرهنگ رشیدی ). و با لفظ کردن و زدن به کار می رود :
زهمت ساختم رخش فلک رام
به یک گنبد رسیدم بر نهم بام .
سگیزیدن . و رجوع به گنبده و گنبدی و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || پیاله . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ). || به معنی خیمه خاصه چادر قلندری بس مناسب است که به یک ستون برپاست و آن از خارج ناپیداست . (انجمن آرا) (آنندراج ). || طاق . || برج . (ناظم الاطباء). || مزید موخر امکنه آید: سه گنبد. شاطرگنبد. || کنایه از سرین . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
بر در گنبد خاتون تو هر شب قندیل
زیرک آویخته از خایه ٔ بادنجانی .
|| مجازاً کنیسه . کلیسا. مسجد. محراب .دیر :
میان دربست شیرین پیش موبد
به فراشی درون آمد به گنبد.
|| مجازاً جای هسته در سیب و بهی و امرود و امثال آن :
وندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد.
زنگی بچه ای خفته بهر یک در چون قار.
ترکیب ها:
- گنبد آب . گنبد آبگون . گنبد آذر. گنبدآسا. گنبد آفت پذیر. گنبد اخضر. گنبد ازرق . گنبد اعظم . گنبد انجم فروز. گنبد بازیچه رنگ . گنبدپیروزه . گنبد پیروزه پیکر. گنبد پیروزه گون . گنبد تیزپوی . گنبد تیزرو. گنبد تیزگرد. گنبد تیزگشت . گنبد جان ستان . گنبد چاربند. گنبد چنبری . گنبد حراقه رنگ . گنبدخانه . گنبد خضرا. گنبددار. گنبد دستار. گنبد دماغ . گنبد دوار. گنبد دودگشت . گنبد دولاب رنگ . گنبد دیرساز.گنبد زدن . گنبد زرنگار. گنبد ساختن . گنبدساز. گنبد سبز. گنبدسرا. گنبد شگرف . گنبد صوفی لباس . گنبد طاقدیس . گنبد فلک . گنبد فیروزه خشت . گنبد فیروزه رنگ . گنبد کبود. گنبد کردن . گنبد کشیدن . گنبد کوز. گنبدگر. گنبد گردا. گنبد گردان . گنبد گردگرد. گنبد گردگرد اخضر.گنبد گردنده . گنبد گل . گنبد گوهرنگار. گنبد گیتی . گنبد گیتی نورد. گنبد لاجورد. گنبد ماه . گنبد مایل . گنبد مدور. گنبد معنبر. گنبد مقرنس . گنبد مینا. گنبد نار. گنبد نارنج . گنبدنما. گنبد نیلگون . گنبد نیلوفری .گنبده . گنبد هور و ماه . و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.
- گَوز بر گنبد افشاندن و گوز بر گنبد آمدن کسی را ؛ کنایه از انجام دادن کار غیرممکن و مستحیل . کار عبث و بیهوده کردن :
تو با این سپه پیش من راندی
همی گوز بر گنبد افشاندی .
هیچکس را به خود نیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
- امثال :
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است .
رفیقا بیش از این پندم میاموز
که بر گنبد نیاید مر ترا گوز.
هیچکس را به خودنیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
هیچ گنبد نگه ندارد گوز .