گمانه
لغتنامه دهخدا
گمانه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان )(جهانگیری ) (آنندراج ). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مقدار است و چه مقدار دور است میکنند و به عربی حفیر گویند. (فرهنگ رشیدی ) :
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
فلک گر عطای تو کردی
بجز فیض دریا نبودی گمانه .
ای بس که دلم در طلب چشمه ٔ نوشَت
در بادیه ٔ فکر فروبرد گمانه .
- گمانه زدن ؛ کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه . (یادداشت مؤلف ).
- گمانه کردن ؛ چاه کندن :
غور ایام را نیابد چرخ
گر جز از رای تو گمانه کند.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538).
|| وزن کردن و اندازه گرفتن :
حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان
بگسست هر دو پله ٔ میزان روزگار.
|| کاریزکن . (صحاح الفرس ). چاهجوی و چاه کن . (برهان ).
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
فلک گر عطای تو کردی
بجز فیض دریا نبودی گمانه .
ای بس که دلم در طلب چشمه ٔ نوشَت
در بادیه ٔ فکر فروبرد گمانه .
- گمانه زدن ؛ کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه . (یادداشت مؤلف ).
- گمانه کردن ؛ چاه کندن :
غور ایام را نیابد چرخ
گر جز از رای تو گمانه کند.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538).
|| وزن کردن و اندازه گرفتن :
حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان
بگسست هر دو پله ٔ میزان روزگار.
|| کاریزکن . (صحاح الفرس ). چاهجوی و چاه کن . (برهان ).