گلنار
لغتنامه دهخدا
گلنار. [ گ ُ ] (اِخ ) نام کنیزکی ازکنیزان اردوان اشکانی . (از فهرست ولف ) :
که گلنار بد نام آن ماهروی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی .
فرستادشان نزد گلنار، شاه
بدان تا کند اختران را نگاه
چو گلنار بشنید آوازشان
سخن گفتن از اختر و رازشان ...
سخن چون ز گلنار از آنسان شنید
شکیبایی و خامشی برگزید.
جهانجوی چون روی گلنار دید
همان گوهر سرخ و دینار دید.
که گلنار بد نام آن ماهروی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی .
فرستادشان نزد گلنار، شاه
بدان تا کند اختران را نگاه
چو گلنار بشنید آوازشان
سخن گفتن از اختر و رازشان ...
سخن چون ز گلنار از آنسان شنید
شکیبایی و خامشی برگزید.
جهانجوی چون روی گلنار دید
همان گوهر سرخ و دینار دید.