گلزار
لغتنامه دهخدا
گلزار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) (از: گل + زار = سار، پسوند مکان ). رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلستان . (برهان ) (آنندراج ). گلشن . (صحاح الفرس ). لفظ زار در کلمه ٔ گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث ) :
خروشان بلبلان در صحن گلزار
بوقت صبحدم بر لحن گلزار.
زراتشت بهرام پژدو (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز گلزار برخاست بانگ چکاو.
بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل
ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار.
دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن
با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار.
تا وقت بهار آید هر وقت بهاری
از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار.
گل بیند چندان و بهمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار.
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
چون نکو ننگری که چرخ به روز
همچو نیل است و شب چو گلزار است .
رازدار است کنون بلبل تا یکچند
زاغ زار آید و او زی گلزار آید.
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد.
بدم چو بلبل و آنان به پیش دیده ٔ من
بدند همچو گل نوشکفته وگلزار.
مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو
بلبل کآن دید کرد زمزمه ٔ بیکران .
حفت النار همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند.
چو گردد باغبان خفته بیدار
به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار.
بهار فریدون و گلزارجم
به باد خزان گشته گلزار غم .
تلخ از شیرین لبان خوش میشود
خار از گلزار دلکش میشود.
کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت
همچنانکه جوشد از گلزار کشت .
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی .
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد.
آمد گه آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی
خط بر صحیفه ٔ گل و گلزار می کشی .
دل خوش یاد می آرد ز گلزار
چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار.
باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت
بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار.
خروشان بلبلان در صحن گلزار
بوقت صبحدم بر لحن گلزار.
زراتشت بهرام پژدو (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز گلزار برخاست بانگ چکاو.
بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل
ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار.
دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن
با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار.
تا وقت بهار آید هر وقت بهاری
از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار.
گل بیند چندان و بهمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار.
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
چون نکو ننگری که چرخ به روز
همچو نیل است و شب چو گلزار است .
رازدار است کنون بلبل تا یکچند
زاغ زار آید و او زی گلزار آید.
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد.
بدم چو بلبل و آنان به پیش دیده ٔ من
بدند همچو گل نوشکفته وگلزار.
مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو
بلبل کآن دید کرد زمزمه ٔ بیکران .
حفت النار همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند.
چو گردد باغبان خفته بیدار
به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار.
بهار فریدون و گلزارجم
به باد خزان گشته گلزار غم .
تلخ از شیرین لبان خوش میشود
خار از گلزار دلکش میشود.
کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت
همچنانکه جوشد از گلزار کشت .
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی .
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد.
آمد گه آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی
خط بر صحیفه ٔ گل و گلزار می کشی .
دل خوش یاد می آرد ز گلزار
چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار.
باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت
بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار.