گلبوی
لغتنامه دهخدا
گلبوی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلبو. آنکه بوی گل دهد :
دِرع بش ، آتش جَبین ، گنبدسرین ، آهن کَتِف
مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی .
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم .
دگر با ما مگو ای باد گلبوی
که همچون بلبلم دیوانه کردی .
دِرع بش ، آتش جَبین ، گنبدسرین ، آهن کَتِف
مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی .
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم .
دگر با ما مگو ای باد گلبوی
که همچون بلبلم دیوانه کردی .