گلاله
لغتنامه دهخدا
گلاله . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) کاکل مجعد و پیچیده .(آنندراج ). موی مجعد و پیچیده . (غیاث ) :
ظلمتی گشته از نواله ٔ نور
لاله ای رسته از گلاله ٔ حور.
سر نهادم خمار می در سر
بر گل خشک با گلاله ٔ تر.
گلاله ٔ شبه گون را قرین لاله مکن
دلم فریفته زآن لاله و گلاله مکن .
هر سال رنگ عارض و بوی گلاله ست
بیچاره غنچه را دل بازار بشکند.
خون مرا خورد زآن نهفته تبسم
هوش مرا برد زآن شکسته گلاله
رویش در حلقه های زلف کجش بین
راست بزیر زره چو سرخ غلاله .
اگر گلاله ٔ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قَدَمت عاشقان سراندازی .
بت دیلم مه مشکین گلاله
بمشک چین گرفته روی لاله .
|| زلف برادر کاکل هم هست . (برهان ). کلاله ، غلاله ، طبری «گلالک ». قیاس کنید با کردی گولاک (دسته ٔ مو)، گول (زلف زنان ، دسته ٔ مو) ایضاً. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زلف . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || پیراهن که بعربی قمیص خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رشیدی گوید: «در فرهنگ جهانگیری بمعنی پیراهن نیز آورده ، لیکن اصح بدین معنی (به کسر غین معجمه ) است و عربی است . (فرهنگ رشیدی ). در عربی «غلاله » ککتابه (به کسر اول ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. و میخ که هر دو سر حلقه را فراهم آرد و شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب ). اما جهانگیری این بیت رفیعالدین لنبانی را شاهد آورده است :
اگر گلاله ٔ او از حریر و گل دوزند
شود ز نازکی آزرده توده ٔ سمنش .
احتمال میرود که «غلاله » بدین معنی لغتی در گلاله و فارسی بود داخل عربی شده ، چنانکه بمعنی دوم نیز غلاله و گلاله هر دو در فارسی آمده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || گلاله ٔتسبیح ؛ منگوله ٔ تسبیح :
صدپارگی دل نشود پیش کس عیان
تسبیح سان بسر [ بنهم ] تا گلاله را.
دلی که واله درد است دوش چون تسبیح
بسر ز دود جگر تا سحر گلاله گرفت .
ظلمتی گشته از نواله ٔ نور
لاله ای رسته از گلاله ٔ حور.
سر نهادم خمار می در سر
بر گل خشک با گلاله ٔ تر.
گلاله ٔ شبه گون را قرین لاله مکن
دلم فریفته زآن لاله و گلاله مکن .
هر سال رنگ عارض و بوی گلاله ست
بیچاره غنچه را دل بازار بشکند.
خون مرا خورد زآن نهفته تبسم
هوش مرا برد زآن شکسته گلاله
رویش در حلقه های زلف کجش بین
راست بزیر زره چو سرخ غلاله .
اگر گلاله ٔ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قَدَمت عاشقان سراندازی .
بت دیلم مه مشکین گلاله
بمشک چین گرفته روی لاله .
|| زلف برادر کاکل هم هست . (برهان ). کلاله ، غلاله ، طبری «گلالک ». قیاس کنید با کردی گولاک (دسته ٔ مو)، گول (زلف زنان ، دسته ٔ مو) ایضاً. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زلف . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || پیراهن که بعربی قمیص خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رشیدی گوید: «در فرهنگ جهانگیری بمعنی پیراهن نیز آورده ، لیکن اصح بدین معنی (به کسر غین معجمه ) است و عربی است . (فرهنگ رشیدی ). در عربی «غلاله » ککتابه (به کسر اول ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. و میخ که هر دو سر حلقه را فراهم آرد و شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب ). اما جهانگیری این بیت رفیعالدین لنبانی را شاهد آورده است :
اگر گلاله ٔ او از حریر و گل دوزند
شود ز نازکی آزرده توده ٔ سمنش .
احتمال میرود که «غلاله » بدین معنی لغتی در گلاله و فارسی بود داخل عربی شده ، چنانکه بمعنی دوم نیز غلاله و گلاله هر دو در فارسی آمده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || گلاله ٔتسبیح ؛ منگوله ٔ تسبیح :
صدپارگی دل نشود پیش کس عیان
تسبیح سان بسر [ بنهم ] تا گلاله را.
دلی که واله درد است دوش چون تسبیح
بسر ز دود جگر تا سحر گلاله گرفت .