گل حلوا
لغتنامه دهخدا
گل حلوا. [ گ ُ ل ِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است زردرنگ صحرایی . مزه ٔ شیرین دارد و آنرا داخل حلوا سازند. (آنندراج ) :
خونبار شد ز لعل تو چشم پرآب ما
رنگین شده ست از گل حلوا شراب ما.
پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت
نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است .
|| لختی حلوا چنانکه گویند یک گل از این حلوا بدهید تا بخوریم . (از آنندراج ).
خونبار شد ز لعل تو چشم پرآب ما
رنگین شده ست از گل حلوا شراب ما.
پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت
نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است .
|| لختی حلوا چنانکه گویند یک گل از این حلوا بدهید تا بخوریم . (از آنندراج ).