گفتار
لغتنامه دهخدا
گفتار. [ گ ُ ] (اِمص ) قول . سخن . حدیث . مقاله . مقال . کلام . گفت :
رک که بااند شار بنمایی
دل تو خوش کند بخوش گفتار.
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مرغ را آرد برون از آشیان .
زدن مرد را تیغ بر تار خویش
به از بازگشتن ز گفتار خویش .
سپهبد ز گفتار او شاد شد
سخن گفتن هر کسی باد شد.
همی گفت هر کس که ما بنده ایم
به گفتار خسرو سرافکنده ایم .
یکی ترجمان راز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست .
پیش گفتار بکردار شوی وین عجبست
پیشتر چیزی گفتار بود پس کردار.
در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزارساله به گفتار پهلوی .
چیزی که همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی بینی کردار.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون از آشیانه .
خواجه ٔ بزرگ داندکه خداوند در این گفتار بر حق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار رسد. (تاریخ بیهقی ).
که صد گنج شاید به گفتار داد
که نتوان یکی زآن به کردار داد.
بپذرفتن چیز و گفتار خوش
مباش ایمن از دشمن کینه کش .
بر گوینده بیش از گفتار نباشد. (قابوسنامه ). اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشک به نقد به که طاوس به نسیه . (قابوسنامه ).
نگردد به گفتار مستانه غره
کسی کودل و جان هشیار دارد.
بجز بر نکو فعل و گفتار خوب
نه بگذار دست و نه بگشای فم .
آنچت گوید بپذیر و مباش
عاشق بر بیهده گفتار خویش .
گفتار بی کردار ضایع ماند. (کیمیای سعادت ). این کتاب چهارده گفتار است و در بخش باب اول از گفتار نخستین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
چو عاجز است ز آثار معجزت خاطر
چو قاصر است زکردار نادرت گفتار.
...تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید به گفتار و کردار. (نوروزنامه ). مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ).
کار کن کار بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار.
جایی است مدیح تو که آنجا
گفتار چو حلقه بر در آمد.
عیسی از گفتار نااهلی برآمد بر فلک
آدم از وسواس ناجنسی برون رفت ازجنان .
خوش جوابی است که خاقانی داد
از پی رد شدن گفتارش .
چو نام من بشیرینی برآید
اگر گفتار من تلخ است شاید.
به خود میگفت کای شوخ ستمکار
چرا گفتی تو آن بیهوده گفتار.
چه در کار است با گفتار کردار
پی کردار گرد و ترک گفت آر.
در این گفتار فایده نیست . (کلیله و دمنه ).
چون کار ز دست رفت گفتار چه سود
چون دیده سپید گشت دیدار چه سود.
بعلت اینکه نمی بینم ایشان را کردار موافق گفتار. (گلستان ).
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای بست آمده ست پس دیوار.
نه همه گفتار ز انسان خوش است
هرچه پسندیده بود آن خوش است .
نای زن را بین که صوتی دارد و گفتار نی
لاجرم در قول محتاج کس دیگر بود.
هست فرقی میان دیدن و وصل
نیست ذوقی مرا درین گفتار.
نه تنها عشق از دیدار خیزد
بسا کاین دولت از گفتار خیزد.
طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
از چه روی آن آتشین گفتار در عالم نماند.
نیست با گفتار لب کیفیت گفتار چشم
خوشتر است از لعل گویا چشم گویایی مرا.
سخندان چون نئی مخلص حدیث زلف کوته کن
که میگردد ز گفتار مسلسل لال رسواتر.
|| فکر. خیال :
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پراندیشه دل پر ز گفتار سر.
ترکیب ها:
- باطل گفتار ؛ بیهوده گفتار. تلخ گفتار. چرب گفتار. خوب گفتار. خوش گفتار. راست گفتار. شکرگفتار. نغزگفتار.نکوگفتار. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خودشود :
آنان که پریروی و شکرگفتارند
حیف است که روی خوب پنهان دارند.
تو در دل من از آن خوشتری و شیرین تر
که من ترش بنشینم به تلخ گفتاری .
رک که بااند شار بنمایی
دل تو خوش کند بخوش گفتار.
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مرغ را آرد برون از آشیان .
زدن مرد را تیغ بر تار خویش
به از بازگشتن ز گفتار خویش .
سپهبد ز گفتار او شاد شد
سخن گفتن هر کسی باد شد.
همی گفت هر کس که ما بنده ایم
به گفتار خسرو سرافکنده ایم .
یکی ترجمان راز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست .
پیش گفتار بکردار شوی وین عجبست
پیشتر چیزی گفتار بود پس کردار.
در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزارساله به گفتار پهلوی .
چیزی که همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی بینی کردار.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون از آشیانه .
خواجه ٔ بزرگ داندکه خداوند در این گفتار بر حق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار رسد. (تاریخ بیهقی ).
که صد گنج شاید به گفتار داد
که نتوان یکی زآن به کردار داد.
بپذرفتن چیز و گفتار خوش
مباش ایمن از دشمن کینه کش .
بر گوینده بیش از گفتار نباشد. (قابوسنامه ). اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشک به نقد به که طاوس به نسیه . (قابوسنامه ).
نگردد به گفتار مستانه غره
کسی کودل و جان هشیار دارد.
بجز بر نکو فعل و گفتار خوب
نه بگذار دست و نه بگشای فم .
آنچت گوید بپذیر و مباش
عاشق بر بیهده گفتار خویش .
گفتار بی کردار ضایع ماند. (کیمیای سعادت ). این کتاب چهارده گفتار است و در بخش باب اول از گفتار نخستین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
چو عاجز است ز آثار معجزت خاطر
چو قاصر است زکردار نادرت گفتار.
...تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید به گفتار و کردار. (نوروزنامه ). مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ).
کار کن کار بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار.
جایی است مدیح تو که آنجا
گفتار چو حلقه بر در آمد.
عیسی از گفتار نااهلی برآمد بر فلک
آدم از وسواس ناجنسی برون رفت ازجنان .
خوش جوابی است که خاقانی داد
از پی رد شدن گفتارش .
چو نام من بشیرینی برآید
اگر گفتار من تلخ است شاید.
به خود میگفت کای شوخ ستمکار
چرا گفتی تو آن بیهوده گفتار.
چه در کار است با گفتار کردار
پی کردار گرد و ترک گفت آر.
در این گفتار فایده نیست . (کلیله و دمنه ).
چون کار ز دست رفت گفتار چه سود
چون دیده سپید گشت دیدار چه سود.
بعلت اینکه نمی بینم ایشان را کردار موافق گفتار. (گلستان ).
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای بست آمده ست پس دیوار.
نه همه گفتار ز انسان خوش است
هرچه پسندیده بود آن خوش است .
نای زن را بین که صوتی دارد و گفتار نی
لاجرم در قول محتاج کس دیگر بود.
هست فرقی میان دیدن و وصل
نیست ذوقی مرا درین گفتار.
نه تنها عشق از دیدار خیزد
بسا کاین دولت از گفتار خیزد.
طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
از چه روی آن آتشین گفتار در عالم نماند.
نیست با گفتار لب کیفیت گفتار چشم
خوشتر است از لعل گویا چشم گویایی مرا.
سخندان چون نئی مخلص حدیث زلف کوته کن
که میگردد ز گفتار مسلسل لال رسواتر.
|| فکر. خیال :
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پراندیشه دل پر ز گفتار سر.
ترکیب ها:
- باطل گفتار ؛ بیهوده گفتار. تلخ گفتار. چرب گفتار. خوب گفتار. خوش گفتار. راست گفتار. شکرگفتار. نغزگفتار.نکوگفتار. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خودشود :
آنان که پریروی و شکرگفتارند
حیف است که روی خوب پنهان دارند.
تو در دل من از آن خوشتری و شیرین تر
که من ترش بنشینم به تلخ گفتاری .