گشته شدن
لغتنامه دهخدا
گشته شدن . [ گ َت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن :
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.
چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.
|| تغییر یافتن . تبدیل شدن : و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || گردیدن . طی شدن :
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.
چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.
|| تغییر یافتن . تبدیل شدن : و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || گردیدن . طی شدن :
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.