گشت کردن
لغتنامه دهخدا
گشت کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ). گشت زدن :
که تا این زمان هرچه رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت کرد.
باده ٔگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم
یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است .
چون ظهوری میکنم گشت جنون
زحمت تحصیل حاصل میکنم .
|| محو و ناپدید کردن . (آنندراج ). رجوع به گشت زدن شود.
که تا این زمان هرچه رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت کرد.
باده ٔگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم
یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است .
چون ظهوری میکنم گشت جنون
زحمت تحصیل حاصل میکنم .
|| محو و ناپدید کردن . (آنندراج ). رجوع به گشت زدن شود.