گسنه
لغتنامه دهخدا
گسنه . [گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گشنه . گرسنه : در اراک (سلطان آباد) گوسنه . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه که در مقابل سیر باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) :
چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.
آن پیر گسنه را که نبود آه در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
و رجوع به گرسنه شود.
چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.
آن پیر گسنه را که نبود آه در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
و رجوع به گرسنه شود.