گستهم
لغتنامه دهخدا
گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ](اِخ ) پهلوان ایرانی ، دستور بهرام گور :
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب .
جهانجوی گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند.
رجوع به فهرست ولف شود.
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب .
جهانجوی گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند.
رجوع به فهرست ولف شود.