گستردنی
لغتنامه دهخدا
گستردنی . [ گ ُ ت َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن . (آنندراج ). آنکه به زمین پهن کنند، چون : فرش و حصیر و امثال آن . آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طِراز. فَراش . طَنو. وطاء [ وَ یا وِ ] . نَطعیا نِطع. مِهاد. مَفرَش . (منتهی الارب ) :
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی .
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آگندنی .
به کمتر خورش بس کن از خوردنی
مجوی ار نباشدت گستردنی .
ز زر و ز سیم و زگستردنی
ندیدند کس چیز جز خوردنی .
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون .
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی .
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آگندنی .
به کمتر خورش بس کن از خوردنی
مجوی ار نباشدت گستردنی .
ز زر و ز سیم و زگستردنی
ندیدند کس چیز جز خوردنی .
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون .