گزند آوردن
لغتنامه دهخدا
گزند آوردن . [ گ َ زَ وَ دَ ] (مص مرکب )صدمه رساندن . آسیب آوردن . آزار رساندن :
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین .
به تیر و کمان و به تیغ و کمند
بکوشد که بر دشمن آرد گزند.
و رجوع به گزند شود.
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین .
به تیر و کمان و به تیغ و کمند
بکوشد که بر دشمن آرد گزند.
و رجوع به گزند شود.