گریزپا
لغتنامه دهخدا
گریزپا. [ گ ُ ] (ص مرکب ) گریزپای . غلام و کنیز که هر بار گریزد. (غیاث ). || متوحش و رمنده . (آنندراج ). آنکه عادت به گریختن دارد. گریزپای :
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
بمن آورید آخر صنم گریزپا را.
به چاک سینه نه مرهم پی دوا بندم
ره فرار به صبر گریزپا بندم .
گرچه خود را به آب خواهد داد
گو سرشک گریزپا بگریز.
|| مجازاً بر چیز بی ثبات و ناپایدار اطلاق کنند. (آنندراج ):
می بر کف من نه که دلم پرتاب است
وین عمر گریزپای چون سیماب است .
گریزپاست نشاط جهان در این گلشن
ز دست خود نگذاری تذرو مینا را.
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
بمن آورید آخر صنم گریزپا را.
به چاک سینه نه مرهم پی دوا بندم
ره فرار به صبر گریزپا بندم .
گرچه خود را به آب خواهد داد
گو سرشک گریزپا بگریز.
|| مجازاً بر چیز بی ثبات و ناپایدار اطلاق کنند. (آنندراج ):
می بر کف من نه که دلم پرتاب است
وین عمر گریزپای چون سیماب است .
گریزپاست نشاط جهان در این گلشن
ز دست خود نگذاری تذرو مینا را.