گریبان کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قبا کردن . (آنندراج ). || مجازاً، دامن گریبان کردن . ترقی دادن . بالا بردن . عزت دادن :
هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست
خاکساری دامن او را گریبان میکند.
شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است .
هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست
خاکساری دامن او را گریبان میکند.
شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است .