گرگ آشتی
لغتنامه دهخدا
گرگ آشتی . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب . (برهان ). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق . (آنندراج ). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن . (غیاث ) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. (تاریخ بیهقی ). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. (تاریخ بیهقی ).
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی .
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی .
گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی .
قوام الدین ابوالقاسم (وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است .
امان که یافت از گرگ دغل باز
که با روبه کند گرگ آشتی باز.
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
چکند بره با حمایت تو
گرگ آشتی سگ شبان را.
ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی .
گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.
از دل برون نکرد خیال جفا هنوز
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
پیراهن یعقوب اگر صلح کند
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست .
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی .
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی .
گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی .
قوام الدین ابوالقاسم (وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است .
امان که یافت از گرگ دغل باز
که با روبه کند گرگ آشتی باز.
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
چکند بره با حمایت تو
گرگ آشتی سگ شبان را.
ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی .
گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.
از دل برون نکرد خیال جفا هنوز
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
پیراهن یعقوب اگر صلح کند
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست .