گرم شدن
لغتنامه دهخدا
گرم شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرما یافتن . حرارت پذیرفتن . سُخُن . (دهار) (منتهی الارب ). سُخونَت . اِصطِلاء. (منتهی الارب ) :
بچند روز دگر آفتاب گرم شود
مقر عیش بود سایه بان و سایه ٔ بان .
|| حَرّ. (دهار). حرارت . (دهار).
|| مجازاً سرحال آمدن . تحریک شدن :
چنان گرم شد رخش آتش گهر
که گفتی برآمد ز پهلوش پر.
چو مغزش شد از باده ٔ سرخ گرم
هم آنگه بخفت از بر ریگ نرم .
چو آگاه گشت آن نصیحت گزار
که از پند او گرم شد شهریار.
شه چون سخنی شنید ازین دست
شد گرم و ز بارگی فروجست .
|| شهرت پیدا کردن . مشهورشدن . شیوع یافتن :
در جهان گرم شد که شاه جهان
روی کرد از سپاه و ملک نهان .
|| خشمگین شدن : پس بایستی که رسول خدای (ص ) جبرئیل را باورداشتی و سخن منافقان را قبول نکردی و گرم نشدی و عایشه را با خانه ٔ بوبکر نفرستادی . (کتاب النقض ص 432). بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول (ص ) گرم شد و او را با خانه ٔ پدرش فرستادند. (کتاب النقض ص 432).
- گرم شدن از مهر ؛ از محبت مشتعل شدن . بسیار باعلاقه شدن :
گرم شواز مهر وز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش .
- گرم شدن بازار ؛ کنایه از بهم آمدن مردم . (آنندراج ). رونق یافتن . فراوان شدن داد و ستد :
بازار شوق گرم شد آن شمعرخ کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند.
رجوع به گرم شود.
- گرم شدن بکار ؛ سخت مشغول شدن .
- گرم شدن چشم ؛ بخواب رفتن . بخواب آغازیدن .
- گرم شدن درسخن و به سخن ؛ گرم صحبت و گفتگو شدن . سخن گفتن چنانکه بهیچ چیز دیگر نپردازد :
چون بسخن گرم شود مرکبش
جان به لب آید که ببوسد لبش .
یکروز در نشابور شیخ ما ابوسعید بر منبر مجلس می گفت چون در سخن گرم شد و حالی خوش پدید آمد. (اسرارالتوحید ص 166).
- گرم شدن سجده ؛ هنگامه ٔ سجده . (آنندراج ). اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت :
چون سجده ٔ بت گرم شود ناصیه سوزم
چون تیغ صنم کند شود بیهده میرم .
- گرم شدن سر به ... ؛ مشغول شدن .
- || مست شدن :
نه نرم شود دلت به صد لابه
نه گرم شود سرت به صد مینا.
- گرم شدن مجلس ؛ برونق آمدن . بشکوه آمدن .
- گرم شدن نظر ؛ سخت نظر کردن :
دل بی تاب من از شوق تماشا سوزد
پیش از آنم که به روی تو نظر گرم شود.
- گرم شدن هنگامه ؛ متوجه شدن تماشاچیان . بسیار شدن شنوندگان :
هنگامه ٔ ارباب سخن چون نشود گرم
صائب سخن از مولوی روم درافکند.
بچند روز دگر آفتاب گرم شود
مقر عیش بود سایه بان و سایه ٔ بان .
|| حَرّ. (دهار). حرارت . (دهار).
|| مجازاً سرحال آمدن . تحریک شدن :
چنان گرم شد رخش آتش گهر
که گفتی برآمد ز پهلوش پر.
چو مغزش شد از باده ٔ سرخ گرم
هم آنگه بخفت از بر ریگ نرم .
چو آگاه گشت آن نصیحت گزار
که از پند او گرم شد شهریار.
شه چون سخنی شنید ازین دست
شد گرم و ز بارگی فروجست .
|| شهرت پیدا کردن . مشهورشدن . شیوع یافتن :
در جهان گرم شد که شاه جهان
روی کرد از سپاه و ملک نهان .
|| خشمگین شدن : پس بایستی که رسول خدای (ص ) جبرئیل را باورداشتی و سخن منافقان را قبول نکردی و گرم نشدی و عایشه را با خانه ٔ بوبکر نفرستادی . (کتاب النقض ص 432). بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول (ص ) گرم شد و او را با خانه ٔ پدرش فرستادند. (کتاب النقض ص 432).
- گرم شدن از مهر ؛ از محبت مشتعل شدن . بسیار باعلاقه شدن :
گرم شواز مهر وز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش .
- گرم شدن بازار ؛ کنایه از بهم آمدن مردم . (آنندراج ). رونق یافتن . فراوان شدن داد و ستد :
بازار شوق گرم شد آن شمعرخ کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند.
رجوع به گرم شود.
- گرم شدن بکار ؛ سخت مشغول شدن .
- گرم شدن چشم ؛ بخواب رفتن . بخواب آغازیدن .
- گرم شدن درسخن و به سخن ؛ گرم صحبت و گفتگو شدن . سخن گفتن چنانکه بهیچ چیز دیگر نپردازد :
چون بسخن گرم شود مرکبش
جان به لب آید که ببوسد لبش .
یکروز در نشابور شیخ ما ابوسعید بر منبر مجلس می گفت چون در سخن گرم شد و حالی خوش پدید آمد. (اسرارالتوحید ص 166).
- گرم شدن سجده ؛ هنگامه ٔ سجده . (آنندراج ). اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت :
چون سجده ٔ بت گرم شود ناصیه سوزم
چون تیغ صنم کند شود بیهده میرم .
- گرم شدن سر به ... ؛ مشغول شدن .
- || مست شدن :
نه نرم شود دلت به صد لابه
نه گرم شود سرت به صد مینا.
- گرم شدن مجلس ؛ برونق آمدن . بشکوه آمدن .
- گرم شدن نظر ؛ سخت نظر کردن :
دل بی تاب من از شوق تماشا سوزد
پیش از آنم که به روی تو نظر گرم شود.
- گرم شدن هنگامه ؛ متوجه شدن تماشاچیان . بسیار شدن شنوندگان :
هنگامه ٔ ارباب سخن چون نشود گرم
صائب سخن از مولوی روم درافکند.