گرفتار شدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن :
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
دو فرزند او هم گرفتار شد
ازو تخمه ٔ آرشی خوار شد.
عیب تن خویش ببایدت دید
تا نشود جانت گرفتار خویش .
و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الاّ همه یا کشته یا گرفتار شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیدن ص 68).
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا دُر و مرجان بود و خوف و مخافت .
تنها نه من بدانه ٔ خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد.
هر که بدی کرد و ببد یار شد
هم ببد خویش گرفتار شد.
|| عاشق شدن . شیفته گردیدن :
نگهبانان بترسیدند از آن کار
کز آن صورت شود شیرین گرفتار.
چرا نخل رطب بر دل خورد خار
مگر کو هم به شیرین شد گرفتار.
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
دو فرزند او هم گرفتار شد
ازو تخمه ٔ آرشی خوار شد.
عیب تن خویش ببایدت دید
تا نشود جانت گرفتار خویش .
و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الاّ همه یا کشته یا گرفتار شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیدن ص 68).
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا دُر و مرجان بود و خوف و مخافت .
تنها نه من بدانه ٔ خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد.
هر که بدی کرد و ببد یار شد
هم ببد خویش گرفتار شد.
|| عاشق شدن . شیفته گردیدن :
نگهبانان بترسیدند از آن کار
کز آن صورت شود شیرین گرفتار.
چرا نخل رطب بر دل خورد خار
مگر کو هم به شیرین شد گرفتار.