گرزن
لغتنامه دهخدا
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ٔ گنجشکی وآن به انوشیروان رسید و عربان آن را قنقل بر وزن منقل گفتندی و قنقل کیله و پیمانه ٔ بزرگ را گویند. (جهانگیری ) (برهان ). نیم تاجی بود از دیبا بافته و جواهردر او نشانده . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ) :
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاده و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی ).
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .
چو بشنید این سخن را خواجه از من
مرا بر سر نهاد از فخر گرزن .
برافراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاوس بگشاده پر.
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی .
بنام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر وجاهش آراست یاره و گرزن .
موافقان ترا روزگار دولت تو
ز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن .
ای پادشا که گرزن و تختت بکار نیست
آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش .
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاده و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی ).
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .
چو بشنید این سخن را خواجه از من
مرا بر سر نهاد از فخر گرزن .
برافراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاوس بگشاده پر.
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی .
بنام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر وجاهش آراست یاره و گرزن .
موافقان ترا روزگار دولت تو
ز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن .
ای پادشا که گرزن و تختت بکار نیست
آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش .