گردنده
لغتنامه دهخدا
گردنده . [ گ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) چرخنده . گردان . حرکت کننده . دوار : و گردنده اند از بر چراگاه و گیاخوار تابستان و زمستان . (حدود العالم ).
که آن آفرین باز نفرین شود
وز او چرخ گردنده پرکین شود.
که بر آسمان اختران بشمرد
خم چرخ گردنده را بنگرد.
شادیانه بزن ای میر که گردنده فلک
این جهان زیر نگین خلفای تو کند.
جهان چون آسیایی گرد گرد است
که دادارش چنین گردنده کرده ست .
ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست .
گردنده ورونده بفرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
فلک باد گردنده بر کام او
مگرداد از این خسروی نام او.
گر تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت .
بی تکلف نزد هر داننده هست
آنکه با گردنده گرداننده هست .
|| متحرک . از جایی بجایی رونده : و گروهی از ایشان [ از مردم سودان ] گردنده اند هم اندر این ناحیت خویش و هر جایی که رگ زر بیشتر یابند فرودآیند. (حدود العالم ).
بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
چه گردنده گشت آنچه بالادوید
سکونت گرفت آنچه زیر آرمید
از آن جسم گردنده ٔ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک .
شه از نیرنگ این گردنده دولاب
عجب درماند و عاجز شد درین باب .
بسختی همی گشت بر ما سپهر
شداز مهر گردنده یکباره مهر.
|| متغیر. متحول :
گیتیت چنین آمده گردنده بدینسان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین .
چنین است آیین گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر .
کیوان که از نحوست گردنده رای او
اهل زمین برند نفیر اندر آسمان .
که آن آفرین باز نفرین شود
وز او چرخ گردنده پرکین شود.
که بر آسمان اختران بشمرد
خم چرخ گردنده را بنگرد.
شادیانه بزن ای میر که گردنده فلک
این جهان زیر نگین خلفای تو کند.
جهان چون آسیایی گرد گرد است
که دادارش چنین گردنده کرده ست .
ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست .
گردنده ورونده بفرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
فلک باد گردنده بر کام او
مگرداد از این خسروی نام او.
گر تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت .
بی تکلف نزد هر داننده هست
آنکه با گردنده گرداننده هست .
|| متحرک . از جایی بجایی رونده : و گروهی از ایشان [ از مردم سودان ] گردنده اند هم اندر این ناحیت خویش و هر جایی که رگ زر بیشتر یابند فرودآیند. (حدود العالم ).
بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
چه گردنده گشت آنچه بالادوید
سکونت گرفت آنچه زیر آرمید
از آن جسم گردنده ٔ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک .
شه از نیرنگ این گردنده دولاب
عجب درماند و عاجز شد درین باب .
بسختی همی گشت بر ما سپهر
شداز مهر گردنده یکباره مهر.
|| متغیر. متحول :
گیتیت چنین آمده گردنده بدینسان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین .
چنین است آیین گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر .
کیوان که از نحوست گردنده رای او
اهل زمین برند نفیر اندر آسمان .