گردن کشیدن
لغتنامه دهخدا
گردن کشیدن . [ گ َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی . || نافرمانی . طغیان . عصیان . سر برآوردن . اطاعت نکردن :
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او.
هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر در همه علم گردن کشیم
به تأویل احلام بی دانشیم .
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت .
هر امیری که کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر.
پلنگی که گردن کشد بر وحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش .
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک .
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او.
هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر در همه علم گردن کشیم
به تأویل احلام بی دانشیم .
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت .
هر امیری که کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر.
پلنگی که گردن کشد بر وحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش .
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک .