گردن فراز
لغتنامه دهخدا
گردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع :
بدین ایستادند و گشتند باز
فرستاده و شاه گردن فراز.
نوشت اندر آن نامه های دراز
که ای مهتر گرد گردن فراز.
ز زورآزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.
چو گردون کند گردنی را بلند
به گردن فرازان درآرد کمند.
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی فروز است و گردن فراز.
ز گردن فرازان تواضع نکوست
گدا گر تواضعکند خوی اوست .
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز.
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز.
|| گردن بلند. گردن دراز :
زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز
شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون .
و رجوع به گردن دراز شود.
بدین ایستادند و گشتند باز
فرستاده و شاه گردن فراز.
نوشت اندر آن نامه های دراز
که ای مهتر گرد گردن فراز.
ز زورآزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.
چو گردون کند گردنی را بلند
به گردن فرازان درآرد کمند.
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی فروز است و گردن فراز.
ز گردن فرازان تواضع نکوست
گدا گر تواضعکند خوی اوست .
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز.
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز.
|| گردن بلند. گردن دراز :
زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز
شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون .
و رجوع به گردن دراز شود.