گردمه
لغتنامه دهخدا
گردمه . [ گ ِ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گردماه . گردماه . ماه تمام . بدر : 
با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی
بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی .
 
رجوع به گردماه شود.
با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی
بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی .
رجوع به گردماه شود.