گردا
لغتنامه دهخدا
گردا. [ گ َ ] (نف ) گردان . (برهان ) (اوبهی ). گردنده . (آنندراج ). مخفف گردان است . دَوّار. دورزننده :
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شده گردون گردا.
ما مانده شدستیم و گشته سوده
ناسوده و نامانده چرخ گردا.
بنگر به چشم خاطر و چشم سر
ترکیب خویش و گنبد گردا را.
|| (اِ) بادبدر، و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان بر آن ریسمان پیچند و از دست رها کنند تا در زمین گردان شود. || حجت . (برهان ).
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شده گردون گردا.
ما مانده شدستیم و گشته سوده
ناسوده و نامانده چرخ گردا.
بنگر به چشم خاطر و چشم سر
ترکیب خویش و گنبد گردا را.
|| (اِ) بادبدر، و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان بر آن ریسمان پیچند و از دست رها کنند تا در زمین گردان شود. || حجت . (برهان ).