گرایش
لغتنامه دهخدا
گرایش . [ گ َ / گ ِ ی ِ ] (اِمص ) (از: گرای + ش ، اسم مصدر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به اسم مصدر تألیف همین نگارنده شود. میل وخواهش . (برهان ). میل . رغبت . (از غیاث ) :
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم .
نه گاه بسودن مر آن را نمایش
نه گاه گرایش مر آن را گرانی .
گرایش نکردی به کار دگر
گهی پای کندی ز تن گاه سر.
همان دین دیرینه را نو کنند
گرایش سوی دین خسرو کنند.
به هر جا گرایش کند جان تو
بود نور و ظلمت به فرمان تو.
گهی دل به رفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.
|| قصد و آهنگ . || پیچش باشدکه از نافرمانی کردن است . (برهان ).
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم .
نه گاه بسودن مر آن را نمایش
نه گاه گرایش مر آن را گرانی .
گرایش نکردی به کار دگر
گهی پای کندی ز تن گاه سر.
همان دین دیرینه را نو کنند
گرایش سوی دین خسرو کنند.
به هر جا گرایش کند جان تو
بود نور و ظلمت به فرمان تو.
گهی دل به رفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.
|| قصد و آهنگ . || پیچش باشدکه از نافرمانی کردن است . (برهان ).