گرانی کردن
لغتنامه دهخدا
گرانی کردن . [ گ ِک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی کردن . تثاقل . (زوزنی ). تثقیل . (تاج المصادر بیهقی ) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرسنگینی . تکلف . مشقت . اذیت کردن :
هر آنگه که دینار بردی به کار
گرانی مکن هیچ بر شهریار.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان .
|| خودخواهی . خودپسندی . تکبر :
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن .
|| گرانجانی . سخت جانی :
بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن
کز این متاع در این عرضگاه ارزان است .
تو نه و من در جهان زندگان
راستی باید گرانی میکنم .
بر او زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
هرکه بی او زندگانی میکند
گر نمی میرد گرانی میکند.
هر آنگه که دینار بردی به کار
گرانی مکن هیچ بر شهریار.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان .
|| خودخواهی . خودپسندی . تکبر :
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن .
|| گرانجانی . سخت جانی :
بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن
کز این متاع در این عرضگاه ارزان است .
تو نه و من در جهان زندگان
راستی باید گرانی میکنم .
بر او زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
هرکه بی او زندگانی میکند
گر نمی میرد گرانی میکند.