گرانمایگی
لغتنامه دهخدا
گرانمایگی . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) بزرگی . ارجمندی . عزت و جلال :
سرنامه کردآفرین از نخست
گرانمایگی جز به یزدان نجست .
سپهدار پس گیو را پیش خواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
وز آن پس سه فرزند خود را بخواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
رجوع به گرانمایه شود.
سرنامه کردآفرین از نخست
گرانمایگی جز به یزدان نجست .
سپهدار پس گیو را پیش خواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
وز آن پس سه فرزند خود را بخواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
رجوع به گرانمایه شود.