گرانبار
لغتنامه دهخدا
گرانبار. [ گ ِ ] (ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است :
ساز سفرم هست و نوای حضرم هست
اسبان سبکبار و ستوران گرانبار.
کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل
کیست که از منت تو نیست گرانبار.
همیشه سختی ره بر خرگرانبار است .
همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چه نیکوزده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به .
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است .
|| سنگین . وزین . ثقیل . سنگین وزن :
آتش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش .
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گرانبار.
|| کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). || چاق . فربه :
ترا گوسفندی از آن به بدی
که باری ، گرانبار و فربه بدی .
|| مکلف . موظف :
چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز
چرا من و تو بدین کارها گرانباریم .
|| ناراحت ، مکدر، دلتنگ :
به سعد و نحس کاین آید و دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است .
|| شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. (برهان ). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد. || کنایه از کسی که پیشه ٔ بسیار داشته باشد. (انجمن آرای ناصری ). || غیرقابل تحمل . تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد :
گرچه دلاله مبنی کار است
گاه خلوت ترا گرانبار است .
|| باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان . (برهان ) (آنندراج ) :
چمن در چمن دید سرو سهی
گران بار شاخ ترنج و بهی .
- ابر گرانبار ؛ ابر باران آور :
در چهره ٔ او روز بهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیدار بود نم .
- زن گرانبار ؛ زنی که به زادن نزدیک باشد.
ساز سفرم هست و نوای حضرم هست
اسبان سبکبار و ستوران گرانبار.
کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل
کیست که از منت تو نیست گرانبار.
همیشه سختی ره بر خرگرانبار است .
همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چه نیکوزده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به .
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است .
|| سنگین . وزین . ثقیل . سنگین وزن :
آتش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش .
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گرانبار.
|| کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). || چاق . فربه :
ترا گوسفندی از آن به بدی
که باری ، گرانبار و فربه بدی .
|| مکلف . موظف :
چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز
چرا من و تو بدین کارها گرانباریم .
|| ناراحت ، مکدر، دلتنگ :
به سعد و نحس کاین آید و دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است .
|| شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. (برهان ). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد. || کنایه از کسی که پیشه ٔ بسیار داشته باشد. (انجمن آرای ناصری ). || غیرقابل تحمل . تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد :
گرچه دلاله مبنی کار است
گاه خلوت ترا گرانبار است .
|| باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان . (برهان ) (آنندراج ) :
چمن در چمن دید سرو سهی
گران بار شاخ ترنج و بهی .
- ابر گرانبار ؛ ابر باران آور :
در چهره ٔ او روز بهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیدار بود نم .
- زن گرانبار ؛ زنی که به زادن نزدیک باشد.