گران
لغتنامه دهخدا
گران . [ گ ِ ] (ص ) پهلوی گران (سنگین و ثقیل ) از اوستا گئورو از گرو ، پارسی باستان گرانه (؟) ، کردی گران (ثقیل ، گران ، سخت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخت . وزین . غالی . غالیه . ثقیل و سنگین که در مقابل خفیف و سبک است :
عجب آید زتو مرا که همی
چون کشی آن گران دو خایه ٔ فنج .
سر بی تنان و تن بی سران
جرنگیدن گرزهای گران .
چنانش بکوبم به گرز گران
که فولاد کوبند آهنگران .
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از این گر شکمش کاواک است .
مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران .
وز نهیب خواب نوشین ناچشیده خون رز
چون سرمستان سر هر جانور گشته گران .
امروز همی بینمتان بار گرفته
وز بار گران ، جرم تن اوبار گرفته .
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیر تیزت احتراق .
بدان روزگار جوانی .... ریاضتها کردی چون ... سنگهای گران برداشتن . (تاریخ بیهقی ). فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهن گران ببستند. (تاریخ بیهقی ).
گران ساخت خاک و سبک آب پاک
روان کرد گردون بر افراز خاک .
گرانتر ز هر چیز بار گناه
کز او جان دژم گردد و دل سیاه .
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجب
بجان سبک جفت جسم گرانت .
ور همچو ما خدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.
و بباید دانست که از این چهار مایه [ عنصر ] دو سبک است و دو گران . سبک مطلق آتش است و سبک اضافی هواست و گران مطلق زمین است و گران اضافی آب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و قفلهای گران بر آن زده . (مجمل التواریخ و القصص ). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند. (کلیله و دمنه ). هر دو یاقوت به خویشتن دارد و گران بار نگردد. (کلیله و دمنه ).
از جفتی غم به یاد غصه
دل حامله ٔ گران ببینم .
اگرچه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است .
پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران .
که ز جو اندر سبو آبی برفت
کاین سبک بود و گران شد ز آب تفت .
پدر را به علت او سلسله در نای است و بند گران بر پای . (گلستان )... تا در این هفته که مژده ٔ سلامت حجاج برسید و از بند گرانم خلاص کرد. (گلستان ). آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).
تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز دشمن مکوب .
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد.
می خور که هرکه آخِر کارجهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت .
|| شدید. سخت :
بکردند هر روز جنگ گران
که روز یلان بود و رزم سران .
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم سیاوخش لشکرفروز...
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازیدهم پشت یکدیگران .
بپیوست رزم گران کز سپهر
مه ازبیم گم گشت و بگریخت مهر .
|| کبیر. بزرگ . عظیم :
کنون خدایا عاصیت با گناه گران
سوی تو آمد و امید را ز خلق بکند.
اگر من گناهی گران کرده ام
وگر کیش اهریمن آورده ام .
اندردوید و مملکت او بغارتید
با لشکر گران و سپاه گزافه کار.
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران .
چون گفت زنم زخم سبک تیغگرانت
سوگند گرانش نبود جز بسر فتح .
تو سوز مرا گران ببینی
من وهم ترا گران ببینم .
خصم بر کشتنم سبک برخاست
گفت صیدی عجب گران آمد.
از جود کف تو هر زمانی
یابد صلت گران دیگر.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد به زیر خم کمند.
|| در مقابل ارزان . (برهان ). ضد ارزان و هر چیز که قیمت به نسبت دیگر اشیاء زاید داشته باشد. (غیاث اللغات ). ثمین . قیمتی . پربها. باقیمت :
چو یاقوت باید سخن بی زیان
سبک سنگ لیکن بهایش گران .
یکی اسب زرین ستام گران
بیامد دمان زنگه ٔ شاوران .
همه بر سران افسران گران
به زراندرون پیکر از گوهران .
بدان خوشی بدان نیکویی لب و دندان
اگر بجان بتوانی خرید نیست گران .
بر سر شاهان نهادی تاجهای پرگهر
بر میان خسروان بستی گهرهای گران .
فرمود تا آن صله ٔ گران را روی پیش نهادند. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده . (تاریخ بیهقی ).
آن کاین سوی او بی بها و خوار است
فردا سوی ایزد گران از آن است .
چیزی به گران هیچ خردمند نخرد
هرگه که بیابد به از آن چیز به ارزان .
چون بخریدی مرا گران مشمر
دانی که بهر بهایی ارزانم .
آب نایافته گران باشد
چون بیابند رایگان باشد.
|| انبوه . پر. بسیار. بیحد. فراوان :
بفرمود تا سخت برهر دری
به جنگ اندر آید گران لشکری .
چو بشنید لهراسب با مهتران
پذیره شدش با سپاهی گران .
ز پادشاهان کس را دل مصاف تو نیست
که هیبت تو بزرگ است و لشکر تو گران .
آز را دیده ٔ بینادل من بود مدام
کور کردی به عطاهای گران دیده ٔ آز.
مسعود با لشکری گران روی به ما نهاد. (تاریخ سیستان ). و به لشکری گران و سالاری آنجا ایستادانیدن حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ). یک اصفهبد را با لشکری گران ازصوب صین فرستاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 45).
چون جرعه ها ز آبی گران باری بهش باش آن زمان
کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آمدت .
به غزو کافران لشکری گران می باید. (راحة الصدور راوندی ). میخهای زرین و سپاهی گران با آلتی تمام گرد خیمه بگشتند. (تذکرة الاولیاء عطار). گفته که مصلحت در آن است که با لشکری گران بمدد خلیفه رویم . (ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
اگر آن گنج گران میطلبی رنج ببر
گل مپندار که بیزحمت خاری باشد.
|| (اصطلاح موسیقی ) ضرب گران . ضرب سنگین و ثقیل :
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران .
|| پرقوت . غلیظ. پرمایه : و شرابهای گران دادند. (تاریخ سیستان ). و به آخر شرابی چند پیوسته تر و گران تر بخورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هر امیری را از لشکر خود فرمود تا سرخیلی و مقدمی را به وثاق خود مهمان بردند و شرابهای گران دردادند. (راحةالصدور راوندی ). || مشکل . طاقت فرسا. دشوار :
هرکه نمی خواهد از نخست جهان را
دل ننهد کارهای صعب و گران را.
خونشان همه بردارد یکباره و جانشان
و اندرفکند باز به زندان گرانشان .
کارم بساز دانم بر تو سبک نشیند
جانم مسوز دانم بر من گران برآید.
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک
روزن دیده به خوناب مگر بربندیم .
|| مجازاً شخص ناگوار و مکروه طبع که حضور و صحبت او بر مردم مکروه و گران باشد. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). زشت و ناگوار. ناپسند :
گر راست بخواهید چو امروز فقیهان
بر خلق گرانند شما اهل ثنائید.
گرانی نظر کرد در کار او
حسد برد بر روز بازار او.
ور خوری می به خانه ٔ دگران
به حریفان مباش سرد و گران .
گرانتر از پوستین در حزیران است و شومتر از روز شنبه بر کودکان . (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174).
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس .
سررشته ٔ میزان عدالت مده از دست
زنهار که با هرکه گران است گران باش .
|| گوش خراش . ناهموار :
شکرند از سخن خوب و سبک شیعت را
به سخنهای گران ناصبیان راتبرند.
|| ناگوار. دیرهضم . بطی الانهضام . ثقیل . || بطی ٔ، کند : و بدان مداراست که موازی اواند دیرتر و گرانتر نمی شود به اندازه ٔ دوری مدار. (التفهیم ). و اندر رجوع گران گردند. (التفهیم ). || چاق . سمین . وزین . پرگوشت :
یکی جنگ میداشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گور گران .
بس که در بحر طلب چون صبح شست افکنده ام
تا در آن شست سبک صید گران آورده ام .
|| (اِ) دسته ٔ گندم و جو دروکرده را گویند که با خوشه باشد. (برهان ) (الفاظ الادویه ) :
یک گران از کشت زار خویشتن
بهتر از صد خرمن از مال کسان .
|| (ص ) کریه . بدبو : و اندر میان او تریست [ اندر میان شکوفه ٔ سقمونیا ] و بوی گران دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ناخوش . نامطبوع . ناراحت کننده :
گفتم که دارویی است مرا آن هلاهل است
دیدنش بس گران و نهادنش بس زبون .
از آنکه دیدن رویش به خواب و بیداری
همی بداند کآید گران و دشوارم .
- خواب گران ؛ خواب سنگین و طولانی :
گوئی همه زین پیش به خواب اندر بودند
زآن خواب گران گشتند ایدون همه بیدار.
شه چو سر از خواب گران برگرفت
آن دو سه تن را ز میان برگرفت .
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی .
هست اگر آسایشی زیر فلک در غفلت است
وای بر آن کس کزین خواب گران برخاسته ست .
آن را که هست خواب گران شب دراز نیست
بدبخت نیست چشم دل هرکه باز نیست .
- دل گران داشتن ؛ سرسنگین بودن . رنجیده خاطر شدن :
ای خواجه اگر نادره ای با تو بگوید
این بنده ، نباید به دل از بنده گران داشت
خواهد که نگوید به تو بر نادره ، لیکن
چون عطسه بود نادره کآن را نتوان داشت .
- دل گران کردن بر کسی ؛ دل گران داشتن . سرسنگین بودن : اگر بنده در چنین بابها چیزی گوید [ خواجه احمد حسن ] باشد که موافق رای خداوند نیفتد و دل بر من گران کند. (تاریخ بیهقی ). و دل سلطان با وی گران کرده بودند که خواجه ٔ بزرگ باوی بد بود. (تاریخ بیهقی ). امیرک بیهقی رسید و حالها بشرح بازنمود و دل سلطان با وی گران کرده بودند. (تاریخ بیهقی ).
- روی گران کردن و گرفتن و داشتن ؛ روی دژم کردن . روی عبوس کردن . روی درهم کشیدن :
چند از این تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو، روی گران .
سه بوسه زو بخریدم دلی بدو دادم
نداد بوسه و بر من گرفت روی گران .
روی ندارد گران از سپه و جز سپه
مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم .
شاعری تو مدار روی گران
شاعران روی را گران نکنند.
- سرگران ؛ متکبر. خودپسند :
جفا مکن که بزرگان به خرده ای زرهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست .
- || سرسنگین :
فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب .
یکی سرگران وآن دگر نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست .
- سر گران داشتن ؛ بی التفات بودن : هرچه به حق فرودآید و خداوند با من سر گران ندارد بدهم . (تاریخ بیهقی ).
- سر گران داشتن و شدن و بودن (از خواب ) ؛ سنگین شدن به علت خواب :
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده ست از اول شب تابه سحر.
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین .
سرها گران شود چو عنانش شود سبک
دلها سبک شودچو رکابش گران کند.
- || سرسنگین . خواب آلود : پس شربت سوم [ از آب انگور مخمر ] بدو دادند بخورد و سرش گران شد و بخفت . (نوروزنامه ).
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی .
- سرگران کردن ؛ افاده فروختن . تکبر نمودن :
خداوند خرمن زیان میکند
که با خوشه چین سرگران میکند.
- سوگند گران ؛ قسم مغلظ. سوگند سخت :
بدیشان چنین گفت خسرو که من
پر از بیمم ازشاه و از انجمن
مگر پیش آذرگشسب ای سران
بیائید و سوگندهای گران
خورید و مرا یکسر ایمن کنید
که پیمان من زین سپس نشکنید.
بخوردند سوگندهای گران
هر آن کس که بودند از ایران سران .
بخوردند [ سپاه تورانی ] سوگندهای گران
که تا زنده ایم از کران تا کران
همه شاه را [ کیخسرو را ] چاکر و بنده ایم
همه دل به مهر وی آکنده ایم .
آن ملوک .... که ایشان را قهر کرد [ اسکندر ] ... راست بدان مانست که در آن باب سوگند گران داشته است . (تاریخ بیهقی ). و خدای را عز و جل چرا فروخت به سوگندان گران که بخورد و در دل خیانت داشت . (تاریخ بیهقی ). نصر...سوگند سخت گران نسخت کرد... و ایشان را دستوری داد به شفاعت کردن . (تاریخ بیهقی ).
بخوردند سوگندهای گران
بجان آفرین داور داوران .
بخوردند سوگندهای گران
که دارندم امروز همتای جان .
بکلاه تو چرا خوردم سوگند گران
بر سر من که مرا از سر خود شرم گرفت .
- فرسنگ گران ؛ فرسخ سنگین . فرسنگ طویل و سخت :
چو کاووس کی شد به مازندران
رهی دور و فرسنگهای گران .
ز بزگوش تا شهر مازندران
رهی زشت و فرسنگهای گران .
برفتم به تنها به مازندران
شب تار و فرسنگهای گران .
- گران گشتن خواب ؛ سنگین شدن خواب :
آدمی پیر چو شدحرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد.
رجوع به گران گردیدن شود.
ترکیب ها:
- بندگران . بوی گران . خواب گران . دل گران . رطل گران . رکاب گران . سپاه گران . سرگران . سلیح گران . سنگ گران . سوگند گران . عمود گران . گرز گران . لحن گران .
ترکیب وصفی مقلوب :
گرانبار. گران پایه . گرانجان . گران خواب . گران سر. گران سنگ . گران فروش . گران قیمت . گران گاز. گران گوش . گرانمایه . گران مقدار. رجوع به هر یک ازمدخلها در ردیف خود شود.
- امثال :
با گرانان به از گرانی نیست .
گران است ارزانش می کنم .
هیچ گرانی بی حکمت نیست وهیچ ارزانی بی علت .
عجب آید زتو مرا که همی
چون کشی آن گران دو خایه ٔ فنج .
سر بی تنان و تن بی سران
جرنگیدن گرزهای گران .
چنانش بکوبم به گرز گران
که فولاد کوبند آهنگران .
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از این گر شکمش کاواک است .
مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران .
وز نهیب خواب نوشین ناچشیده خون رز
چون سرمستان سر هر جانور گشته گران .
امروز همی بینمتان بار گرفته
وز بار گران ، جرم تن اوبار گرفته .
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیر تیزت احتراق .
بدان روزگار جوانی .... ریاضتها کردی چون ... سنگهای گران برداشتن . (تاریخ بیهقی ). فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهن گران ببستند. (تاریخ بیهقی ).
گران ساخت خاک و سبک آب پاک
روان کرد گردون بر افراز خاک .
گرانتر ز هر چیز بار گناه
کز او جان دژم گردد و دل سیاه .
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجب
بجان سبک جفت جسم گرانت .
ور همچو ما خدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.
و بباید دانست که از این چهار مایه [ عنصر ] دو سبک است و دو گران . سبک مطلق آتش است و سبک اضافی هواست و گران مطلق زمین است و گران اضافی آب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و قفلهای گران بر آن زده . (مجمل التواریخ و القصص ). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند. (کلیله و دمنه ). هر دو یاقوت به خویشتن دارد و گران بار نگردد. (کلیله و دمنه ).
از جفتی غم به یاد غصه
دل حامله ٔ گران ببینم .
اگرچه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است .
پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران .
که ز جو اندر سبو آبی برفت
کاین سبک بود و گران شد ز آب تفت .
پدر را به علت او سلسله در نای است و بند گران بر پای . (گلستان )... تا در این هفته که مژده ٔ سلامت حجاج برسید و از بند گرانم خلاص کرد. (گلستان ). آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).
تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز دشمن مکوب .
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد.
می خور که هرکه آخِر کارجهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت .
|| شدید. سخت :
بکردند هر روز جنگ گران
که روز یلان بود و رزم سران .
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم سیاوخش لشکرفروز...
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازیدهم پشت یکدیگران .
بپیوست رزم گران کز سپهر
مه ازبیم گم گشت و بگریخت مهر .
|| کبیر. بزرگ . عظیم :
کنون خدایا عاصیت با گناه گران
سوی تو آمد و امید را ز خلق بکند.
اگر من گناهی گران کرده ام
وگر کیش اهریمن آورده ام .
اندردوید و مملکت او بغارتید
با لشکر گران و سپاه گزافه کار.
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران .
چون گفت زنم زخم سبک تیغگرانت
سوگند گرانش نبود جز بسر فتح .
تو سوز مرا گران ببینی
من وهم ترا گران ببینم .
خصم بر کشتنم سبک برخاست
گفت صیدی عجب گران آمد.
از جود کف تو هر زمانی
یابد صلت گران دیگر.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد به زیر خم کمند.
|| در مقابل ارزان . (برهان ). ضد ارزان و هر چیز که قیمت به نسبت دیگر اشیاء زاید داشته باشد. (غیاث اللغات ). ثمین . قیمتی . پربها. باقیمت :
چو یاقوت باید سخن بی زیان
سبک سنگ لیکن بهایش گران .
یکی اسب زرین ستام گران
بیامد دمان زنگه ٔ شاوران .
همه بر سران افسران گران
به زراندرون پیکر از گوهران .
بدان خوشی بدان نیکویی لب و دندان
اگر بجان بتوانی خرید نیست گران .
بر سر شاهان نهادی تاجهای پرگهر
بر میان خسروان بستی گهرهای گران .
فرمود تا آن صله ٔ گران را روی پیش نهادند. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده . (تاریخ بیهقی ).
آن کاین سوی او بی بها و خوار است
فردا سوی ایزد گران از آن است .
چیزی به گران هیچ خردمند نخرد
هرگه که بیابد به از آن چیز به ارزان .
چون بخریدی مرا گران مشمر
دانی که بهر بهایی ارزانم .
آب نایافته گران باشد
چون بیابند رایگان باشد.
|| انبوه . پر. بسیار. بیحد. فراوان :
بفرمود تا سخت برهر دری
به جنگ اندر آید گران لشکری .
چو بشنید لهراسب با مهتران
پذیره شدش با سپاهی گران .
ز پادشاهان کس را دل مصاف تو نیست
که هیبت تو بزرگ است و لشکر تو گران .
آز را دیده ٔ بینادل من بود مدام
کور کردی به عطاهای گران دیده ٔ آز.
مسعود با لشکری گران روی به ما نهاد. (تاریخ سیستان ). و به لشکری گران و سالاری آنجا ایستادانیدن حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ). یک اصفهبد را با لشکری گران ازصوب صین فرستاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 45).
چون جرعه ها ز آبی گران باری بهش باش آن زمان
کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آمدت .
به غزو کافران لشکری گران می باید. (راحة الصدور راوندی ). میخهای زرین و سپاهی گران با آلتی تمام گرد خیمه بگشتند. (تذکرة الاولیاء عطار). گفته که مصلحت در آن است که با لشکری گران بمدد خلیفه رویم . (ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
اگر آن گنج گران میطلبی رنج ببر
گل مپندار که بیزحمت خاری باشد.
|| (اصطلاح موسیقی ) ضرب گران . ضرب سنگین و ثقیل :
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران .
|| پرقوت . غلیظ. پرمایه : و شرابهای گران دادند. (تاریخ سیستان ). و به آخر شرابی چند پیوسته تر و گران تر بخورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هر امیری را از لشکر خود فرمود تا سرخیلی و مقدمی را به وثاق خود مهمان بردند و شرابهای گران دردادند. (راحةالصدور راوندی ). || مشکل . طاقت فرسا. دشوار :
هرکه نمی خواهد از نخست جهان را
دل ننهد کارهای صعب و گران را.
خونشان همه بردارد یکباره و جانشان
و اندرفکند باز به زندان گرانشان .
کارم بساز دانم بر تو سبک نشیند
جانم مسوز دانم بر من گران برآید.
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک
روزن دیده به خوناب مگر بربندیم .
|| مجازاً شخص ناگوار و مکروه طبع که حضور و صحبت او بر مردم مکروه و گران باشد. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). زشت و ناگوار. ناپسند :
گر راست بخواهید چو امروز فقیهان
بر خلق گرانند شما اهل ثنائید.
گرانی نظر کرد در کار او
حسد برد بر روز بازار او.
ور خوری می به خانه ٔ دگران
به حریفان مباش سرد و گران .
گرانتر از پوستین در حزیران است و شومتر از روز شنبه بر کودکان . (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174).
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس .
سررشته ٔ میزان عدالت مده از دست
زنهار که با هرکه گران است گران باش .
|| گوش خراش . ناهموار :
شکرند از سخن خوب و سبک شیعت را
به سخنهای گران ناصبیان راتبرند.
|| ناگوار. دیرهضم . بطی الانهضام . ثقیل . || بطی ٔ، کند : و بدان مداراست که موازی اواند دیرتر و گرانتر نمی شود به اندازه ٔ دوری مدار. (التفهیم ). و اندر رجوع گران گردند. (التفهیم ). || چاق . سمین . وزین . پرگوشت :
یکی جنگ میداشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گور گران .
بس که در بحر طلب چون صبح شست افکنده ام
تا در آن شست سبک صید گران آورده ام .
|| (اِ) دسته ٔ گندم و جو دروکرده را گویند که با خوشه باشد. (برهان ) (الفاظ الادویه ) :
یک گران از کشت زار خویشتن
بهتر از صد خرمن از مال کسان .
|| (ص ) کریه . بدبو : و اندر میان او تریست [ اندر میان شکوفه ٔ سقمونیا ] و بوی گران دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ناخوش . نامطبوع . ناراحت کننده :
گفتم که دارویی است مرا آن هلاهل است
دیدنش بس گران و نهادنش بس زبون .
از آنکه دیدن رویش به خواب و بیداری
همی بداند کآید گران و دشوارم .
- خواب گران ؛ خواب سنگین و طولانی :
گوئی همه زین پیش به خواب اندر بودند
زآن خواب گران گشتند ایدون همه بیدار.
شه چو سر از خواب گران برگرفت
آن دو سه تن را ز میان برگرفت .
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی .
هست اگر آسایشی زیر فلک در غفلت است
وای بر آن کس کزین خواب گران برخاسته ست .
آن را که هست خواب گران شب دراز نیست
بدبخت نیست چشم دل هرکه باز نیست .
- دل گران داشتن ؛ سرسنگین بودن . رنجیده خاطر شدن :
ای خواجه اگر نادره ای با تو بگوید
این بنده ، نباید به دل از بنده گران داشت
خواهد که نگوید به تو بر نادره ، لیکن
چون عطسه بود نادره کآن را نتوان داشت .
- دل گران کردن بر کسی ؛ دل گران داشتن . سرسنگین بودن : اگر بنده در چنین بابها چیزی گوید [ خواجه احمد حسن ] باشد که موافق رای خداوند نیفتد و دل بر من گران کند. (تاریخ بیهقی ). و دل سلطان با وی گران کرده بودند که خواجه ٔ بزرگ باوی بد بود. (تاریخ بیهقی ). امیرک بیهقی رسید و حالها بشرح بازنمود و دل سلطان با وی گران کرده بودند. (تاریخ بیهقی ).
- روی گران کردن و گرفتن و داشتن ؛ روی دژم کردن . روی عبوس کردن . روی درهم کشیدن :
چند از این تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو، روی گران .
سه بوسه زو بخریدم دلی بدو دادم
نداد بوسه و بر من گرفت روی گران .
روی ندارد گران از سپه و جز سپه
مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم .
شاعری تو مدار روی گران
شاعران روی را گران نکنند.
- سرگران ؛ متکبر. خودپسند :
جفا مکن که بزرگان به خرده ای زرهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست .
- || سرسنگین :
فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب .
یکی سرگران وآن دگر نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست .
- سر گران داشتن ؛ بی التفات بودن : هرچه به حق فرودآید و خداوند با من سر گران ندارد بدهم . (تاریخ بیهقی ).
- سر گران داشتن و شدن و بودن (از خواب ) ؛ سنگین شدن به علت خواب :
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده ست از اول شب تابه سحر.
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین .
سرها گران شود چو عنانش شود سبک
دلها سبک شودچو رکابش گران کند.
- || سرسنگین . خواب آلود : پس شربت سوم [ از آب انگور مخمر ] بدو دادند بخورد و سرش گران شد و بخفت . (نوروزنامه ).
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی .
- سرگران کردن ؛ افاده فروختن . تکبر نمودن :
خداوند خرمن زیان میکند
که با خوشه چین سرگران میکند.
- سوگند گران ؛ قسم مغلظ. سوگند سخت :
بدیشان چنین گفت خسرو که من
پر از بیمم ازشاه و از انجمن
مگر پیش آذرگشسب ای سران
بیائید و سوگندهای گران
خورید و مرا یکسر ایمن کنید
که پیمان من زین سپس نشکنید.
بخوردند سوگندهای گران
هر آن کس که بودند از ایران سران .
بخوردند [ سپاه تورانی ] سوگندهای گران
که تا زنده ایم از کران تا کران
همه شاه را [ کیخسرو را ] چاکر و بنده ایم
همه دل به مهر وی آکنده ایم .
آن ملوک .... که ایشان را قهر کرد [ اسکندر ] ... راست بدان مانست که در آن باب سوگند گران داشته است . (تاریخ بیهقی ). و خدای را عز و جل چرا فروخت به سوگندان گران که بخورد و در دل خیانت داشت . (تاریخ بیهقی ). نصر...سوگند سخت گران نسخت کرد... و ایشان را دستوری داد به شفاعت کردن . (تاریخ بیهقی ).
بخوردند سوگندهای گران
بجان آفرین داور داوران .
بخوردند سوگندهای گران
که دارندم امروز همتای جان .
بکلاه تو چرا خوردم سوگند گران
بر سر من که مرا از سر خود شرم گرفت .
- فرسنگ گران ؛ فرسخ سنگین . فرسنگ طویل و سخت :
چو کاووس کی شد به مازندران
رهی دور و فرسنگهای گران .
ز بزگوش تا شهر مازندران
رهی زشت و فرسنگهای گران .
برفتم به تنها به مازندران
شب تار و فرسنگهای گران .
- گران گشتن خواب ؛ سنگین شدن خواب :
آدمی پیر چو شدحرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد.
رجوع به گران گردیدن شود.
ترکیب ها:
- بندگران . بوی گران . خواب گران . دل گران . رطل گران . رکاب گران . سپاه گران . سرگران . سلیح گران . سنگ گران . سوگند گران . عمود گران . گرز گران . لحن گران .
ترکیب وصفی مقلوب :
گرانبار. گران پایه . گرانجان . گران خواب . گران سر. گران سنگ . گران فروش . گران قیمت . گران گاز. گران گوش . گرانمایه . گران مقدار. رجوع به هر یک ازمدخلها در ردیف خود شود.
- امثال :
با گرانان به از گرانی نیست .
گران است ارزانش می کنم .
هیچ گرانی بی حکمت نیست وهیچ ارزانی بی علت .