گدایی
لغتنامه دهخدا
گدایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص ) عمل گدا. کار گدا. دریوزه . (آنندراج ). ساسانیة. (دهار). کدیه . گدیه . بینوایی . تنگدستی . افلاس . درویشی . سؤال بکف . شحاذت . مسکنت . فقر. بی چیزی . سؤال آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردمان سؤال نماید. هبنقع. (منتهی الارب ) :
کس کرد و به کدیه عددی خواست ز گیلان
هرگز به جهان میر که دیده ست و گدائی .
زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدایی .
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادترازوی [ از جوهری ] همه این یافه درایان .
بدین دقیقه که راندم گمان کدیه مبر
به بنده گرچه گدائی شریعت شعر است .
در گدائی طالب جودی که نیست
بر دکانها طالب سودی که نیست .
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی .
بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلت گدائی . (گلستان ).
چو گیتی ندارد وفا با کسی
گدائی به از پادشاهی بسی .
به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدائی زنم .
گدائی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه ٔ این در به آفتاب رود؟
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدائی ز در میکده زادی طلبیم .
گرچه بی سامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندرین کشور گدائی رشک سلطانی بود.
طمع از خلق گدائی باشد
گر همه حاتم طائی باشد.
تو فرستی بچارسوی حشر
که گدائی کنند بهر تو زر.
- امثال :
آخر ملائی اول گدائی است .
افاده اش به نواب میماند، گدائیش بعباس دوس .
گدائی اگر ننگ ندارد برکتی هم ندارد .
گدائی در دو عالم روسیاهی است .
گدائی شریعت شعر است .
گدائی کار بی مایه است .
گدائی کن محتاج خلق خدا نشوی .
یک عمر گدائی کرده هنوز شب جمعه را نمیداند .
کس کرد و به کدیه عددی خواست ز گیلان
هرگز به جهان میر که دیده ست و گدائی .
زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدایی .
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادترازوی [ از جوهری ] همه این یافه درایان .
بدین دقیقه که راندم گمان کدیه مبر
به بنده گرچه گدائی شریعت شعر است .
در گدائی طالب جودی که نیست
بر دکانها طالب سودی که نیست .
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی .
بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلت گدائی . (گلستان ).
چو گیتی ندارد وفا با کسی
گدائی به از پادشاهی بسی .
به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدائی زنم .
گدائی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه ٔ این در به آفتاب رود؟
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدائی ز در میکده زادی طلبیم .
گرچه بی سامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندرین کشور گدائی رشک سلطانی بود.
طمع از خلق گدائی باشد
گر همه حاتم طائی باشد.
تو فرستی بچارسوی حشر
که گدائی کنند بهر تو زر.
- امثال :
آخر ملائی اول گدائی است .
افاده اش به نواب میماند، گدائیش بعباس دوس .
گدائی اگر ننگ ندارد برکتی هم ندارد .
گدائی در دو عالم روسیاهی است .
گدائی شریعت شعر است .
گدائی کار بی مایه است .
گدائی کن محتاج خلق خدا نشوی .
یک عمر گدائی کرده هنوز شب جمعه را نمیداند .