گاواره
لغتنامه دهخدا
گاواره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گله ٔ گاو. (برهان ). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری ) :
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان
مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
رجوع به گاباره شود.
|| مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان ) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره .
ز گاواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان
مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
رجوع به گاباره شود.
|| مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان ) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره .
ز گاواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.