گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (پسوند) این مزیدببعضی کلمات ملحق شود و معنی زمان دهد :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است
که کس امسال نکرده ست مر او را طلبی .
وقت سحرگاه فراشی آمد مرا بخواند برفتم . (تاریخ بیهقی ). و هم در شب رسولی نامزد کردند، مردی علوی وجیه از محتشمان سمرقند و پیغامها دادند، چاشتگاه این روز لشکر بتعبیه نشسته بود، رسول بیامد. (تاریخ بیهقی ). سحرگاهی استادم مرا بخواند، برفتم و حال بازپرسید. (تاریخ بیهقی ). وقت چاشتگاه بونصر مشکان را بخواند. [ خواجه ] به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی ).
پگه خیز باشید هر سال و ماه
که گاه سعادت بود صبحگاه .
به وقت چاشتگاهی تاریکی ظاهر شد. (قصص الانبیاء ص 134).
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
گاه چو شب لعل سحرگاه باش
گه چو سحر زخمه گه آه باش .
چو صبح سعادت برآمد بگاه
شده زنده چون باد در صبحگاه .
نهان خانه ٔ صبحگاهی شود
حرمگاه سر الهی شود.
شدی بر سر گاه هر صبحگاه .
یکی مجلس آراست چون صبحگاه .
یکی روز فرخنده از صبحگاه .
ز فرزانگان بزمی آراست شاه .
طلایه ز لشکرگه هر دو شاه
شده پاس دارنده ٔ صبحگاه .
شبانگاه بگریست تا بامداد.
ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل .
ز دود دل صبحگاهش بترس .
شهری بگفتگوی تو در تنگنای صبح
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه .
شبانگاه دزدان باز آمدند. (گلستان ).
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام .
هر که هر بامداد پیش کسی است
هر شبانگاه در سرش هوسیست .
شبانگاه همان روز بود که فرمودند امشب آن شب است که وارغ در گردن اندازیم . (انیس الطالبین ص 119 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ). روزی در وقت گرمگاه درفصل تموز از قصر غازان بطرفی میرفتم . (انیس الطالبین ص 29 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ). [ گرمگاه در اصطلاحات فصحای قدیم میانه ٔ روز که ظهر گویند مراد است که وقت زیادتی گرمی آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ) ]. دمیدنگاه ، بزنگاه ، چاره گاه ، عیدگاه ، ناگاه ، دیرگاه ، نابگاه ، بی گاه ، خوردن گاه . گاه و بیگاه اغلب در صبح و شام استعمال میشود :
بیگاه شد بیگاه شد خورشید سوی چاه شد
خیزید ای خوش طالعان گاه طلوع ماه شد.
آب انگور خزانی را خوردن گاه است
که کس امسال نکرده ست مر او را طلبی .
وقت سحرگاه فراشی آمد مرا بخواند برفتم . (تاریخ بیهقی ). و هم در شب رسولی نامزد کردند، مردی علوی وجیه از محتشمان سمرقند و پیغامها دادند، چاشتگاه این روز لشکر بتعبیه نشسته بود، رسول بیامد. (تاریخ بیهقی ). سحرگاهی استادم مرا بخواند، برفتم و حال بازپرسید. (تاریخ بیهقی ). وقت چاشتگاه بونصر مشکان را بخواند. [ خواجه ] به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی ).
پگه خیز باشید هر سال و ماه
که گاه سعادت بود صبحگاه .
به وقت چاشتگاهی تاریکی ظاهر شد. (قصص الانبیاء ص 134).
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
گاه چو شب لعل سحرگاه باش
گه چو سحر زخمه گه آه باش .
چو صبح سعادت برآمد بگاه
شده زنده چون باد در صبحگاه .
نهان خانه ٔ صبحگاهی شود
حرمگاه سر الهی شود.
شدی بر سر گاه هر صبحگاه .
یکی مجلس آراست چون صبحگاه .
یکی روز فرخنده از صبحگاه .
ز فرزانگان بزمی آراست شاه .
طلایه ز لشکرگه هر دو شاه
شده پاس دارنده ٔ صبحگاه .
شبانگاه بگریست تا بامداد.
ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل .
ز دود دل صبحگاهش بترس .
شهری بگفتگوی تو در تنگنای صبح
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه .
شبانگاه دزدان باز آمدند. (گلستان ).
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام .
هر که هر بامداد پیش کسی است
هر شبانگاه در سرش هوسیست .
شبانگاه همان روز بود که فرمودند امشب آن شب است که وارغ در گردن اندازیم . (انیس الطالبین ص 119 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ). روزی در وقت گرمگاه درفصل تموز از قصر غازان بطرفی میرفتم . (انیس الطالبین ص 29 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ). [ گرمگاه در اصطلاحات فصحای قدیم میانه ٔ روز که ظهر گویند مراد است که وقت زیادتی گرمی آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ) ]. دمیدنگاه ، بزنگاه ، چاره گاه ، عیدگاه ، ناگاه ، دیرگاه ، نابگاه ، بی گاه ، خوردن گاه . گاه و بیگاه اغلب در صبح و شام استعمال میشود :
بیگاه شد بیگاه شد خورشید سوی چاه شد
خیزید ای خوش طالعان گاه طلوع ماه شد.