گالیدن
لغتنامه دهخدا
گالیدن . [ دَ ] (مص ) گریختن . دور شدن . کناره گرفتن . هزیمت کردن :
ای تو مک آسا بیار باز قدح را
کانت مکاکفت از این سرای بگالید .
بغیر کنج عدم نیستش گریزگهی
اگر ز تیزی تیغش بود عزیمت گال .
طبیب باشد دوگونه اندر خواب
این یکی راحت آن دگر همه تاب
راحت این نوع را که برمالند
محنت آن جنس را که برگالند.
هر که او اسب دواند بسوی گمراهی
کند آن اسب لگدمال بگال از لگدش .
|| آواز و فریاد بلند برآوردن :
سلیمان چون ز مرغ این قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بگالید.
|| غلطیدن . غلتیدن . رجوع به گال شود.
ای تو مک آسا بیار باز قدح را
کانت مکاکفت از این سرای بگالید .
بغیر کنج عدم نیستش گریزگهی
اگر ز تیزی تیغش بود عزیمت گال .
طبیب باشد دوگونه اندر خواب
این یکی راحت آن دگر همه تاب
راحت این نوع را که برمالند
محنت آن جنس را که برگالند.
هر که او اسب دواند بسوی گمراهی
کند آن اسب لگدمال بگال از لگدش .
|| آواز و فریاد بلند برآوردن :
سلیمان چون ز مرغ این قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بگالید.
|| غلطیدن . غلتیدن . رجوع به گال شود.