گاری
لغتنامه دهخدا
گاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری :
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین .
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینه ٔ ماه و مهر.
که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید.
|| در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد. ناسازگاری :
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت .
|| در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی ) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد.
- پذرفتگاری :
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست .
- رستگاری :
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد.
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد.
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن .
- خواستگاری .
|| در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری :
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست .
چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری .
سازگاری :
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین .
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینه ٔ ماه و مهر.
که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید.
|| در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد. ناسازگاری :
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت .
|| در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی ) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد.
- پذرفتگاری :
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست .
- رستگاری :
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد.
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد.
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن .
- خواستگاری .
|| در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری :
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست .
چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری .