کینه گاه
لغتنامه دهخدا
کینه گاه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) میدان جنگ و جنگ گاه . (آنندراج ). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع . (ناظم الاطباء). رزمگاه . دارالحرب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایَدْت رفتن بدان کینه گاه .
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه .
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه .
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه ...
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه .
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایَدْت رفتن بدان کینه گاه .
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه .
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه .
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه ...
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه .
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟