کیفر بردن
لغتنامه دهخدا
کیفر بردن . [ ک َ / ک ِ ف َب ُ دَ ] (مص مرکب ) به جزای عمل خود رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مجازات یافتن . مکافات دیدن :
مار راهرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری .
چه گفتند دانندگان خرد
هر آن کس که بد کرد کیفر برد.
که هرگز نراند به راه خرد
ز کردار ترسم که کیفر برد.
به گیتی چنین است پاداش بد
هرآن کس که بد کرد کیفر برد.
تو زین کرده فرجام کیفر بری
ز تخمی کجا کشته ای بر خوری .
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفربری و درمانی .
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
اگر کاسه دهی کوزه خوری تو.
عالم همه زین دو گشت پیدا
آدم هم از این دو برد کیفر.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافر از کرده کیفر.
کسی کوخوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
دست خدای اگر نگرفتستی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.
همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است
کسی که بد کند از بد همی برد کیفر.
اگر بد کنی کیفرش بد بری
نه چشم زمانه به خواب اندر است
بر ایوانها نقش بیژن هنوز
به زندان افراسیاب اندر است .
|| نادم شدن . پشیمان شدن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشیمانی یافتن . ندامت کشیدن .
مار راهرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری .
چه گفتند دانندگان خرد
هر آن کس که بد کرد کیفر برد.
که هرگز نراند به راه خرد
ز کردار ترسم که کیفر برد.
به گیتی چنین است پاداش بد
هرآن کس که بد کرد کیفر برد.
تو زین کرده فرجام کیفر بری
ز تخمی کجا کشته ای بر خوری .
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفربری و درمانی .
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
اگر کاسه دهی کوزه خوری تو.
عالم همه زین دو گشت پیدا
آدم هم از این دو برد کیفر.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافر از کرده کیفر.
کسی کوخوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
دست خدای اگر نگرفتستی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.
همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است
کسی که بد کند از بد همی برد کیفر.
اگر بد کنی کیفرش بد بری
نه چشم زمانه به خواب اندر است
بر ایوانها نقش بیژن هنوز
به زندان افراسیاب اندر است .
|| نادم شدن . پشیمان شدن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشیمانی یافتن . ندامت کشیدن .