کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ کیا ] (اِ) ستاره و کوکب . (برهان ) (ناظم الاطباء). ستاره . (اوبهی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بارخدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو کیانی .
|| نقطه ٔ پرگار را گویند که مرکز دایره است . (برهان ) (ناظم الاطباء). نقطه ٔ پرگار را نیز کیان گویند. (اوبهی ).
ای بارخدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو کیانی .
|| نقطه ٔ پرگار را گویند که مرکز دایره است . (برهان ) (ناظم الاطباء). نقطه ٔ پرگار را نیز کیان گویند. (اوبهی ).