کیال
لغتنامه دهخدا
کیال . [ ک َی ْ یا ] (ع ص ) پیماینده . (منتهی الارب ). پیماینده و پیمانه کننده . (ناظم الاطباء). پیماینده و چیزی را به پیمانه پیمایش کننده . (غیاث ). آنکه حرفه ٔ او پیمودن طعام باشد. (از اقرب الموارد). کیل پیما. پیماینده ٔ کیل . کیل پیماینده . آنکه شغلش کیل کردن باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروز
شد باغ ز بس گوهر چون کیله ٔ کیال .
هرکه تخم کین او کارد چو وقت داس گشت
داس بردارنده را دست اجل کیال باد.
زآنکه میکائیل از کیل اشتقاق
داردو کیال شد در ارتزاق .
آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروز
شد باغ ز بس گوهر چون کیله ٔ کیال .
هرکه تخم کین او کارد چو وقت داس گشت
داس بردارنده را دست اجل کیال باد.
زآنکه میکائیل از کیل اشتقاق
داردو کیال شد در ارتزاق .