کژ
لغتنامه دهخدا
کژ. [ ک َ ] (ص ) به معنی کج است که نقیض راست باشد. (برهان ) نقیض راست و کج مبدل این است . (آنندراج ). خمیده .منحنی . ناراست . پیچیده . (ناظم الاطباء) :
آن یکی می گفت دنبالش کژ است
و آن یکی میگفت پشتش کژمژ است .
|| منحرف . ناراست . مقابل راست . (فرهنگ فارسی معین ) : نهالی که کژ رسته باشد اگر در تقویم او زیادت تکلفی و تکلیفی رود بشکند. (سندبادنامه از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت باد کژ مغژ
باد هم گفت ای سیلمان کژمرو
ور روی کژ از کژم خشمین مشو.
|| ناراستی . کژی :
در کژ من مکن به عیب نگاه
تو ز من راه راست رفتن خواه .
ور روی کژ از کژم خشمین مشو.
- کژ و راست ؛ استقامت و انحراف . کژی و راستی :
چو ظاهر بعفت بیاراستم
تصرف مکن در کژ و راستم .
آن یکی می گفت دنبالش کژ است
و آن یکی میگفت پشتش کژمژ است .
|| منحرف . ناراست . مقابل راست . (فرهنگ فارسی معین ) : نهالی که کژ رسته باشد اگر در تقویم او زیادت تکلفی و تکلیفی رود بشکند. (سندبادنامه از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت باد کژ مغژ
باد هم گفت ای سیلمان کژمرو
ور روی کژ از کژم خشمین مشو.
|| ناراستی . کژی :
در کژ من مکن به عیب نگاه
تو ز من راه راست رفتن خواه .
ور روی کژ از کژم خشمین مشو.
- کژ و راست ؛ استقامت و انحراف . کژی و راستی :
چو ظاهر بعفت بیاراستم
تصرف مکن در کژ و راستم .