کومک
لغتنامه دهخدا
کومک . [ م َ ] (اِ مصغر) مصغر کوم . (فرهنگ فارسی معین ). سبزه که بر کنار حوض روید. کوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن
هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.
ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن
هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.