کولاک زدن
لغتنامه دهخدا
کولاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کولاک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). موج زدن . طوفان کردن و منقلب و متلاطم شدن امواج دریا :
شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق
دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک .
و رجوع به کولاک کردن شود.
شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق
دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک .
و رجوع به کولاک کردن شود.